[amirandamir]:خداحافظ مافیا

Day 1,176, 14:08 Published in Iran Iran by amirandamir

چراغ ظلم ظالم تا ابد هرگز نمی سوزد**********************اگر سوزد،شبی سوزد،شب دیگر نمی سوزد

امروز که دارم این مقاله رو مینویسم از ته قلبم ناراحتم و واقعا دلم راضی به این کار نیست ولی شرایط فعلی چاره ی دیگه ای برام نذاشته.خیلی سخته کسی یا چیزی که دوستش داری رو رها کنی و به زندگی ادامه بدی.

خیلی از شما منو میشناسید.خیلیا هم نه.من تقریبا از روز اولی که عضو بازی شدم تحت تاثیر شرایط وارد گروه بلاش و بعد از اون وارد مافیا شدم و خب از این کارم هم راضی بودم چون دیدم رو نسبت به بازی عوض میکرد و باعث میشد بیشتر از بازی لذت ببریم و خب دوران خوبی داشتیم.

اونقدر خاطره های تلخ و شیرین از زندگی به عنوان یه عضو گروه مافیا دارم که اگه بخوام تک تکشون رو بگم باید یه کتاب بنویسم.حرفی که توی این مقاله میخوام بزنم کم و بیش از عنوان مقاله پیداست ولی میخوام طور دیگه ای عنوان کنم. چند روز پیش یکی از دوستان یه مقاله نوشته بود به اسم خداحافظ حزب لیبرال دموکرات.راستش از ادبیات اون مقاله خیلی خوشم اومد واسه همین با اجازه ی اون دوستمون منم سعی میکنم مقالم رو همونطور بنویسم:


«طبق معمول هر روز از لبه ی پنجره ی آپارتمان به بیرون خیره شدم.اونقدر هوا کثیفه که وصف شدنی نیست.دود کارخونه های اسلحه سازی جنوب شهر اونقدر فضا رو متافن کرده که جایی برای ما نذاشته.
پنجره رو میبندم.دفتر کار خلوت تر از همیشه داره برای من سمفونی جیر جیر درهای چوبی و چیک چیک آب رو اجرا میکنه و منو یاد گذشته میندازه.روزایی که اینجا پر آدم بود و هر کدوم برای رسیدن به هدف مشترک اینجا مشغول کار بودن.افرادی که از بیشتر منافع بیرون از این دفتر گذشته بودن و خودشون رو وقف کار کرده بودن.
خیلیا اومده بودن و رفته بودن و خیلیها مونده بودن و خیلیا کشته شده بودن و خاطره ی تمومشون تو تک تک اتاق های این آپارتمان هک شده بود.
به دربی که روبروم بود نگاه کردم.روی در نوشته شده بود:پدرخوانده

یاد روزایی افتادم که امثال بلاش و سلامیر و آرشام و اشکان توی این اتاق رفت و امد داشتن و حالا فقط یه اتاق خالی باقی مونده بود و گرد و خاکی که روی نوشته ی پدرخوانده رو گرفته بود.
توی راهرو های دفتر رو نگاه کردم.حضور خیلیا رو برام یاد آوری میکرد.آروین.ایرج.مجتبی.فریبا.سعید و ....

اسامی زیاد بود و حافظه ی من یاری نمیکرد.برگشتم و پشت یکی از میز های خاک گرفته ی داخل حال نشستم.طبق معمول و برای هزارمین بار دفتر عملیات ها رو روی میز گذاشتم.از صفحه ی اول شروع کردم به ورق زدن:
پاکستان.چین.ژاپن.هند.تایلند.اسراییل.روسیه.سنگاپور.نروژ
روی صفحه ی نروژ یه کم مکث کردم.خیلی از افراد رو توی اون عملیات از دست داده بودیم.خیلیا....
دوباره شروع کردم.بقیه ی دفتر خالی بود.

آخرین صفحه رو باز کردم و مداد نصفه ای که روی میز بود رو برداشتم و روی صفحه گذاشتم و نوشتم:
تقدیم به مردم ایران.
امضا:امیر

صفحه رو همین طور باز گذاشتم و از پشت میز بلند شدم.ازآپارتمان بیرون رفتم و درب رو پشت سرم قفل کردم و داخل کوچه به مسیرم ادامه دادم.مسیری که برای من شروعی دوباره بود...مسیری بدون مافیا