شماره ی 5 روزنامه ی همای ازاد یاحال (cm)

Day 3,895, 21:55 Published in Iran Iran by Luna Wrath

با سلام کامنت فراموش نشه اینم دومین مقاله از اون 3 ماموریت گرچه قبلی پر نشد 25 تاش
write comment please


همش احساس ميکنم رو فرم هاي اداري کرواسي ذکر شده"نوشتن ويچ الزامي نميباشد"


رفتم بانک گفتم‌ بخوام بيشتر از سه تومن پول بريزم برا کسي بايد چيکار کنم؟
گفت بايد شبا بهم بدي
گفتم کصافط خودت سر شوخيو وا کرديا
که نفهميدم چي شد گفت حراست بانک پرتم کنن بيرون 😐


شکممو که سفت ميکنم ميره تو خو لامصب اگه اونجا جا هس پس چرا وقتي شل ميکنم مياي بيرون؟!؟!؟؟؟



نوشته برم يه ردبول از کف يخچال بردارم بخورم


اونوقت من يبار يه راني بازِ نصفه تو يخچال ديدم


تا يه قلوپ خوردم، بابام اومد گفت: خوب لاکچري زندگي ميکنيا !



تنها کسي که بهم گفت چي تنته؟ راننده اسنپ بود که سر چهار راه داشت دنبالم ميگشت 😐


روي صندلي بيمارستان نشسته و در افکار خود غوطه ور بودم ????
که ناگهان پرستار اومدو گفت
تبريک ميگم شما پدر شديد ????
يک دفعه حس عجيبي بهم دست داد بلند شدم ????????????????






سينه ام رو جلو دادم و رفتم تمام کولرهاي بيمارستان رو خاموش کردم...????????????????
.


دختره پرسيد شغلت چيه؟ گفتم حمالم، در کسري از ثانيه زد بلاکم کرد
بابا وايسا شايد بخوام بعدش بگم «بار عشقت بر دلم باري خوش است»!
لامصب چجوري از اونجا گوني سيمان رو ديد آخه!!!!



‏انقد به چاقا نگيد لاغر شو

چند روز ديگه که هيچي تو‌‌ اين مملکت نبود بخوريم، تُپلي‌ها به کارمون ميان


رفته بودم خونه‌ي همسايه کولرشونو درست کنم

دخترش اومده ميگه کسي خونه نيس . ميخواي حرکتي بزني . بزن!!

منم چندتا پشتک و ملق زدم

گفت برو گمشو بيرون????

خب خودت گفتي لامصب من که داشتم کارمو ميکردم!