اسپمران قهار وارد می شوند 2_ کاری از اسپم تپه
PIER5362
با سلام خدمت دوستای گلم
همه اونایی که دیروز و امروز شجاعانه از خودشون مایه گزاشتن و برای کشور شون جنگیدند
باعث افتخار منه که همچین رفقای با عشقی دارم حالا چه جنگ رو ببریم و چه ببازیم به همه شما افتخار می کنم
دیروز یکی از بهترین روزهای من توی بازی بود روزی بود که هیچ کس به فکر خودش نبود و همه به فکر تجهیز کردن دیگران و به فکر منافع جمعی بودن تا منافع شخصی
قسم می خورم که اگر همین روال فقط یکی دو ماه ادامه پیدا کنه هیچ کشوری جرات نمی کنه بهمون چپ نگاه کنه چه برسه به اینکه بخواد جرات کنه بهمون حمله کنه
راستی بازم عید همتون مبارک امیدوارم سال خوبی رو داشته باشید .
و اما اصل مطلب
در نشریه قبل اسپم تپه داستان بیگیلی به این شرح به پایان رسید که گفتم بد
نیست جمع بندیشو ببینید
روزی جوانی به نام بیگیلی در زیر درختی زندگی میکرد
این جوان هنوز نفهمیده که زیر درخت جای زندگی کردن نیست
بیگیلی در عین جوانی چهره کج و کوله ای داشت
اما کج و کوله بودن تها عیب او نبود
بلکه او کچل نیز بود
بیگیلی شباهتی عجیب به ملوان زبل داشت
اما بزرگترین عیب او داشتن دلی پاک و ساده و عاشق پیشه بود
او داشت مناظر را نگاه میکرد که ناگهان
یه چیزی زارت خورد پس کلش و اون چیزی نبود جز
یه سیب ناگهان بیگیلی موفق به کشف قانون جاذبه زمین شد
در حالی که خوشحال از کشف خود بود دختری زیبا و خوش هیکل از جلوی او رد شد
بیگلی فکش خورد زمین رفت جلو شماره بده که ناگهان دختر سوار لموزینی با پلاک
coca!ne
شد
قیافه ی راننده ی لموزینی براش خیلی آشنا بود
منتها هر چی فکر میکرد یادش نمیومد که کی هست که یه دفعه
یادش اومد که اون کیه پاشنه ی کفشاشو داد بالاو 1دستی به سیبیلاش(سیبیلاشو 1دفه دراورد چون قبلا نداشت)کشید
و با لحنی که انگار خشم تو صداش موج میزد با صدای بلند گفت:
اسفناج دیگه جواب نمیده و چیزی رو از جیبش در آورد و
اون چیزی نبود جز سویچ موتور گازیش ... باید هر چه سریعتر خودش رو به لیموزین می رسوند
وقتی خواست با موتور گازیش حرکت کنه یه لحظه به فکر فرو رفت و خاطراتشو مرور کرد
ناگهان فکری به ذهنش رسید
بسته دیگری را از جیبش در آورد و محتویاتش را از بینی بالا کشید
و در حالی که منگ شده بود به خودش گفت دختر به اون زیبایی اون لیموزین رو ول نمی کنه و بیاد پیش من و این موتور قراضم ... ولی نمی تونست از فکرش خارج بشه .. باید راه حلی پیدا می کرد
کم کم داشت اثر میکرد ، آره بچه ها بیگیلی معتاد شده بود ، رفت تو عالم نعشگی
یاد زمانی افتاد که اون راننده لیموزین عشق اولش رو هم ازش دزدیده بود
یاد اون زمانی افتاد که اون هم به تلافی رفته بود و شب کل چرخهای اون لیموزین رو با چاقو تیکه پاره کرده بود
یادش افتاد که اسم اون راننده رو هم میدونه. یه چیزی بود توی مایه های امام ! رهبر ! علی ؟ آها یادش اومد
اسم اون راننده علی امامی بود :دی
ولی الان اسم راننده مهم نبود ...فقط صاحب لیموزین مهم بود و بیگلی باید حتمت ازش انتقام می گرفت ... اینبار آیپدش رو از جیب دراورد و تصمیم گرفت اکانت کوکاین رو هک کنه تا بتونه ضربه عظیمی رو بهش بزنه
برای اینکار رفت سراغ کسی که روز قبل اکانت مرتضی رو هک کرده بود
پس به سراغ مرتضی رفت تا بپرسه چه کسی اکانتش رو هک کرده بوده و وقتی مرتضی بهش گفت که اکانتش هک نشده بود و همه رو سرکار گذاشته بود به نظرش اومدم یه تیر برق داره به سرعت بهش نزدیک می شه
در همین حین یاد داوینچی افتاد اما دیگه خیلی دیر شده بود
بیگیلی به خواب عمیقی فرو رفت . چشماش رو که باز کرد چهره ی مهربون یه پلیس رو دید که داره بابت خسارت به اموال عمومی و رانندگی در حال عدم تعادل براش جریمه مینویسه
که بیگیلی میگه آقا ننویس جریمتو من کلی بچه دارم باید برا اونا باید برا اونا فود ببرم
ناگهان اون پلیس به ظاهر مهربون در چشم به هم زدنی ظاهرش عوض می شه و بیگلی ناگهان جرج ( یکی از ادمین ) رو در برابرش می بینه جرج تصمیم داره بیگلی رو به دلیل زاد و ولد زیاد بازداشت کنه
بیگلی خیلی تقلا می کنه و می گه من پسر لعیا هستم تا بتونه شاید از دستگیر شدن فرار کنه ولی جرج بهش می گه خود لعیا هم زندانه و دستبند رو بر دستان بیگلی مولتی پرور زامبی صفت می زنه و اون رو حبس ابد می کنه
اما این همه ماجرا نبود :دی
ساعاتی بعد بیگلی به طرز معجزه آسایی از دست پلیس ادمین جرج فرار کرد و تونست خودش رو به زیر همون درخت زندگیش برسونه
ناگهان از چیزی که میدید چنان شوکه شد که تا چند لحظه نتونست هیچ تکونی به خودش بده
درست در جلوی چشمهاش اون عشق اول زندگیش رو دید که ناراحت و با چشمان گریان روی نیمکت پارک نشسته بود
به جلو حرکت کرد
دختر هم از دیدن اون شکه شده بود
چند لحظه به سکوت گذشت
دختر روزنامه ایی رو به دست بیگلی داد
روی صفحه اول عکسی از علی امامی چاپ شده بود و زیرش نوشته بود که به دست فرد ناشناسی کشته شده ولی پلیس به دنبال دوست دختر فراری اون هست
دختر همچنان میگریست
بیگلی همه چیز را از چشمان او خواند
صبح روز بعد مردم شهر بروی صفحه اول روزنامه عکس بیگلی را مشاهده کردند که زیرش نوشته بود : قاتل سنگ دل به قتل علی امامی اعتراف کرد
و در جای دیگری از شهر آن دختر همچنان میگریست
در ضمن هر گز فکر نمی کردم همچین اسپمران قهاری داشته باشیم
برای همین یه فکر خفن به سرم زد و اونم اینه که داستان های مختلف رو ادامه میدیم و بعد ها کنار هم میزاریم و با یه داستان دیگه همه داستانهارو به هم مربوط می کنیم و ازش یه جزوه یا همون کتاب باحال در میاریم که خوندنش فکر نمی کنم خالی از لطف باشه
و اما موضوع این هفته رو خودم تشکیل میدم
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
رادیو تو دنیا فراونه ولی فقط ایرانه که اسپم داره
رادیو یو یو یو اسپم پم پم پم
Comments
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
زامبیه آنند صفت
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
😁
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
Mehrdad-H
من نوکرتم
alishabgard
بعله بعله
MNSY22
گوسفندی و هزار درد چه کنیم دیگه ما اینیم
E.L.E.A.N.O.R
اول داستان منو نکشین که داستان ادامه پیدا کنه
خودم ادامه میدم :پی
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
@PIER5362
بکشنت؟ زهی خیال باطل! اینا قصد کردن هرچی بلاست سرت بیارن:دی
ر پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
گودالی پر از ارواح خبیسه که گوسفند خواب اول صبحشونو به هم زده بود
علی من زنبیل گذاشته بودما!:دی
سی امت که بعد منه :دی
ر پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
@alishabgard
باشه تو بردی:دی
آره من هورا شدم :دی
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
اون مرد به نظر خیلی گشنه میومد و خیلی بد به گوسفند بیچاره نگگاه میکردو همینجوری نزدیکش میشد. نزدیک نزدیک نزدیکتر و تا دستشو دراز کرد که گوسفندو بگیره صدای دختری اومد که گفت نهههههههههههه عزیزم
vote
گوسفند در اصل گوسپند بوده:دی
من موندم مردی که پیرهن آبی پوشیده و بود و عینک ریبن زده بود چجوری پژمان نبود؟؟؟؟
@pouyan caspian
چطور نفهمیدی؟
باباش بود دیگه:ی
مسابقات رو در روزنامه يكي ديگه بايد ادامه بدم
از تو مسابقه برگزار كن در نميداد
راي
ashkbus
25
ashkbus Day 1,216, 07:07
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
اون مرد به نظر خیلی گشنه میومد و خیلی بد به گوسفند بیچاره نگگاه میکردو همینجوری نزدیکش میشد. نزدیک نزدیک نزدیکتر و تا دستشو دراز کرد که گوسفندو بگیره صدای دختری اومد که گفت نهههههههههههه عزیزم
عزیزم بیدار شو، پاشو بره ی خوشگلم،پاشو ببین مامی برات صبحونه آماده کرده!!!...چیزی نیس، فقط یه کابوس بود
@یاسر
من روزنامه بزنم تو روزنامه ی من مسابقه میزنی؟
هر روز با 100 واست ورک میزنماا :دی
آه ه ه ه ه ه
یعنی چی مسابقه نداریم داوینچی
اون دفعه گفتی تو مقاله ی بعدی چاپ میشه
خوب تو روزنامه ی خودت چاپ کن
خودت که روزنامه داری
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
اون مرد به نظر خیلی گشنه میومد و خیلی بد به گوسفند بیچاره نگگاه میکردو همینجوری نزدیکش میشد. نزدیک نزدیک نزدیکتر و تا دستشو دراز کرد که گوسفندو بگیره صدای دختری اومد که گفت نهههههههههههه عزیزم
عزیزم بیدار شو، پاشو بره ی خوشگلم،پاشو ببین مامی برات صبحونه آماده کرده!!!...چیزی نیس، فقط یه کابوس بود
بره ما از خواب بیدار شد و از پنجذه اتاقش بیرون و نگاه کرد ، خیلی ترسیده بود
از پشت همان درخت در دور دستها در جنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی می کرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
اون مرد به نظر خیلی گشنه میومد و خیلی بد به گوسفند بیچاره نگگاه میکردو همینجوری نزدیکش میشد. نزدیک نزدیک نزدیکتر و تا دستشو دراز کرد که گوسفندو بگیره صدای دختری اومد که گفت نهههههههههههه عزیزم
عزیزم بیدار شو، پاشو بره ی خوشگلم،پاشو ببین مامی برات صبحونه آماده کرده!!!...چیزی نیس، فقط یه کابوس بود
بره ما از خواب بیدار شد و از پنجذه اتاقش بیرون و نگاه کرد ، خیلی ترسیده بود
ولی بیشتر ترسش بخاطر چاقویی نبود که دست شیلتر بود
بلکه بخاطر این بود که
راستی دیگه چرا مسابقه داوینچی اینجا نیست؟
WOOOOW
میبینم تو این 7 ماه که نبودم ایران داغون شده !!!!!
چه کردید با خودتون !!
یکی به این نامه ارسالی به تازه واردا برسه
افتضاحه در حد تیم ملی !
داونیچی خودم روزنامه میزنم
میشه؟
نمیشه؟
:دی
V
Multi haye da-vinci mian inja cm mizaran : ))
alishabgard man multi nistam : P
alishabgard mikhay yadet biyaram zamaniro ke esmet rafte bood joze kolahbardaraye House : P : P gold migerefti , House nemidadi 🙂
در ضمن دست گل رفقا از بابت داستان در مورد بیگلی درد نکنه
من دیروز نبودم و امروز اومدم که دیدم دوستان به اتفاق پیمان ترکوندن
جدا کلی باحال داد :دی
big.m to hamoon big M topole hasti : d??
@big.m
بلاخره گوسفند بود یا خر بود؟ :دی
و یه چیز دیگه
مگه توی گودال عمیق نیفتاده بود؟
این چه گودالی بود که عمیق بوده؟ و شیلتر دستش به تعش میرسیده؟:دی
@ali shabgard
خودت مولتی منی خبر نداری
لول
@پویا ، @ چپ دست
داستان رو کامل کنین شما :دی
V
@ImBackS :
تا دلت بخواد تپل هستم اما نمی دونم همون بیگ امی که میگی هستم یا اون یکی هستم :چشمک
@MNSY22 :
حاجی گیر نده فدات شم
بقول معروف
گوسفند ، گوسفنده :چشمک
حالا چه گاو و چه خر
wolf m
مگه اینکه شما نجاتم بدی
Da-Vinci
آقا من شرمنده هستم به جان خودم یادم رفت
بس که درگیر جنگ شده بودم
تو شماره بعدی حتماً مسابقه رو میزارم
شما یه سوال دیگه هم بده
تو شماره بعدی دوتا سوال میزارم
دوتا جایزه هم خودم میدم
بغل مغل نیارین خطرناک میشه هاااااااا!!!!:دی
@pier
N.P.
همون رو چاپ کن
جایزه رو خودم میدم
شماره بعد بعدش رو سوال میدم تو جایزه بده
یکی در میون :دی
پیمان آخرش ببین چه بلایی سرت میاد