ماجراهای شیر و شوالیه - قسمت اول
dortyyy
شوالیه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد.
شیر به غرش آمد و شوالیه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟
شوالیه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم
!
Comments
ماجراهای شیر و شوالیه - قسمت اول
https://www.erepublik.com/en/article/-1344-2654946/1/20
این سخن از دین واز پیشینیان گردید راست
عجب شوالیه سامورایی بوده
😁
شاعر میگه :
همیشه یه چاقال وجود داره که بیاد وسط کونی بازی در بیاره بلکه چهار نفر پیدا شن بمالن درش
منتها شما خودتو ناراحت نکن
شاعر گفته بود باور کن
یعنی وقتی کسایی رو که ووت دادن نگاه میکنم ، باورم نمیشه همچین کامنتی میتونست نقطه مشترک آدم هایی باشه که از اساس با هم اختلاف دارن
اگر چه شاعر گفته بود باور نکن
دیریم دیریم ریم
اندورس داشت
فقط سوالی که مطرحه اینه که اون خروسه چجوری رفته بالای درخت :-?
گنجشکی چیزی باید میبود قاعدتا 😃
خروس بال داره. پرنده حساب میشه :/
shooma age ye khoroos neshoone man dadi ke toonest bepare balaye derakht , man hamoonja sare tazim forood miyaram xD 😃
http://www.happinessplunge.com/wp-content/uploads/2012/02/The-Farm-3.jpg
ممد ضایع شدی؟ 😂
V