صاحب این عکس را می شناسید؟
Schr0dingers cat
درود به همگی
خب دیدم مدیا دیگه خیلی خالیه، گفتم یه داستان کوتاه خوب بذارم
کسانی که دوست ندارند در مرحله اول میتونند نخونن، در مرحله بعدی ریپورت بدن پس نیازی به توهین و بیان الفاظ ناشایست تو کامنت ها نیست
امیدوارم همگی لذت ببرید
این آخرین تیتری بود که من واسه اون روزنامه نوشتم و فکر می کنم تحت تاثیر حرف مدیر روزنامه بودم که یه روز بهمون گفت:بی عرضه ها!احمق ها!دیگه هیچ فروشی نداریم،ورشکست شدیم!
این شد که همه روی ایده های تازه فکر کردن و من هم تصمیم گرفتم یه داستان واقعی بنویسم،داستان روزی رو نوشتم که زنگ خونه ام به صدا در اومد و پستچی نامه ای رو اشتباهی به من سپرد،وقتی پاکت نامه رو باز کردم با چند تا عکس قدیمی از یه دختر و نامه ای بد خط رو برو شدم که توش نوشته بود:
ریحانه جان،سلام
حالت خوب است؟سی سال گذشته که از روستا رفتی و شاید دیگر من را به یاد نمی آوری و اگر هم به یاد آوردی حتما برایت سوال شده که من بی سواد چگونه برایت نامه نوشته ام،راستش چند وقتیست که به کلاس سوادآموزی رفته ام،تو کجایی؟آخرین بار که برایم نامه نوشتی با این آدرس بود و خواستی که فراموشت کنم.
ریحانه جان گفتی پایتخت رفتی تا درس بخوانی اما بی بی گفت که شوهرت دادند،برای من هم زن گرفتند،خدا بیامرز اجاقش کور بود،یا من اجاقم کور بود،الله اعلم،اما با هم ساختیم،او هم از عشق من و تو خبر داشت.چند سال پیش جانش را داد به شما.
ریحانه هیچ کس جایت را پر نکرد،دیروز که پیش طبیب رفتم گفت در سرم غده دارم،نمی دانم که چقدر زنده هستم اما تنها آرزوم این است که فقط یک بار دیگر ببینمت.سی سال است که منتظرم،قربان تو. ناصر
این نامه به همراه عکس هاش تو روزنامه چاپ شد و خبرش مثل توپ صدا کرد،همه زنگ زدن،حتی دکترهای مغز و اعصاب،هر کسی خواست یه جور کمک کنه
بعد از اینکه کلی فروش کردیم مدیر روزنامه من رو کشید کنار و گفت ترکوندی پسر،حالا این ناصر رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفتم ناصری وجود نداره!اون نامه رو خودم نوشتم و عکس ها هم الکی بودن،مگه نمی خواستی فروش کنی؟بفرما، مردم عاشق داستان های واقعی هستن
مدیر روزنامه تعجب کرد و گفت:ولی ریحانه پیدا شده!
باورم نمی شد. اون زن رو آوردن نشریه، خانم مسن مهربانی بود و شباهت زیادی هم به اون عکس داشت.گفتم شما واقعا ریحانه هستید؟
چیزی نگفت و شناسنامه اش رو نشونم داد،راست می گفت،ریحانه بود.
گفتم ببین مادر جان،این یه داستان خیالیه،هیچ نامه ای در کار نیست،من عذر می خوام از شما،اما انگار اشتباه شده.
کیفش رو برداشت و آروم از جاش بلند شد و وقتی داشت از در بیرون می رفت گفت:
میشه اگه باز کسی گمشده ای به نام ریحانه داشت خبرم کنید؟سی ساله که منتظرم!
قهوه سرد آقای نویسنده/ #روزبه_معین
Comments
v
touching ♥
♥♥
v
v
Voted
اخی
درست شبیه کسیه که گلداشو ادمین دزدیده
🙁(
من و ارش ایرانی الان این شکلی هستیم
🙁
البته ارش حالش خوبه چون تا حالا دو برابرشو بدست اورده پس الان من این شکلی شدم
🙁(
صد سالم منتظر بشینی چیزی برنمیگرده xD
من گلدامو میخوامممممممممممممممم
🙁(
Cheghad gold o chejoori az das dadi ?
تو پاور اسپین دیگه
مقاله اخرمو بخون
سورنا هستی ؟
فکر کنم 450 گلدی میشد
😁
دو تای اولی رو سریع بهم داد گولم زد
😁
بزرگ میشی یادت میره !!! مال من هم تقریبا هفتاد هزار سی سی رفت توی جیب ادمین حرومزاده . شاید هم مقصر خودم بودم که از ممدجغد خرید کردم . دیدم بعدش هرچقدر براش پی ام میدم که بازم اگه سی سی داری خریدارم و جواب نداد
من احمق فکر کردم حتما نداره که جواب نمیده
تو نگو اونکه نداره یه چیز دیگه هست نه سی سی
manam bad bakht shodam kho vali in shekli am 😁))
v
baadan mikhoonam 😃
خوندیم 😃
Gonah dasht bande khoda 🙁
VoTe
قشنگ بود
☕☕
خیلی عالی خیلی خوب
بیر زنه تا حرف شوهر و عشق وسط اومد خیلی جدی شد
یعنی واقعا هیچکس یک اکانت دد شده نداره بده من باهاش برای ایران بازی کنم ؟هی تیمسار یادت بخیر چقد لاشی بودی دیوث حزب سبز اخی چه روزایی بود جوجو هستم
VV
داستان جالبی بود
*_*
داستان خوبی بود
ولی صاحاب عکسو نمیشناسم 😃
ولی اون تورو میشناسه :دی
ابراز علاقه کرده
پیرزنه هم ناصرو میخواد هم رضا رو؟؟؟ عجبا
😐
تازه تورم میخواد فرید جان :دی
از اون شیرزناست :دی
مری بارت