سراب
rdshryrsh
زمانی نه چندان خیلی دور
همان دوران که شروع هر قصهای
با ''یکی بود یکی نبود'' همراه بود...
زندگی بود
آدمی بود
آدمها بودند!
دوستی بود
عشق هم بود
و صد البت که مهربانی هم بود...
و گاه تعبیر دوگانهای از یک اتفاق واحد
که آن را سوءتفاهم مینامیدیم
اینک اما
سوءتفاهم است و سوءتفاهم است و سوءتفاهم
و آن لا لوها
به ندرت شاید
سایه مهربانی
گاه عشقی نورس
و گاه به گاه
آدمی میبینیم!
درست شبیه یک سراب...
Comments
1st
قبول نیست خودت اول میشی :دی
1
07
+1
رای
vote
Like
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
خواب و سرابی...
گفتی که منم با تو،ولیکن تو نقابی
اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی؟تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا،تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش...
هر منزل این راه بیابان هلاک ست
هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک ست
در سایه هر سنگ،اگر گُل به زمین ست
نقش تن ماری ست که در خواب کمین ست
در هر قدمت خار،هر شاخه سَرِ دار
در هر نفس،آزار،هر ثانیه،صدبار!!
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش...
گفتم که عطش می کُشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا!!
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین،قلب تو دریاست!!
گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز؟
گفتی که تویی،تو خودپاسُخ این راز...
چون همسفر عشق شدی،مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه،هم فِکر خطر باش
فِکر خطر باش...
v
v