شايد خدا منو اونقدر دوست نداشت

Day 453, 06:13 Published in Iran Iran by fariba_112008

سلام سلام سلام سلام
اونقدر خوشحالم كه ميخوام هزار تا سلام كنم ،
راستش من اينو ديروز فهميدم ولي گفتم قبل انتخابات اينو نگم بزارم براي بعد انتخابات ،
اين يكي دو هفته اونقدر برام سخت گذشت كه نميدونم چطور ميتونم اونو فراموش كنم ، ولي فكر نكنم تا آخر عمرم هيچ زماني به سختي اين مدت برام نباشه .
من چهارشنبه پيش رفتم آزمايشگاه و آزمايشامو دادم ، پنج شنبه ، جوابو گرفتم ولي جواب مثبت بود ، چند تا آزمايش رو هم پنج شنبه دادم تا اينكه ديروز كه رفتم جواب رو گرفتم گفتند هيچ چيزيت نيست ، فقط يه لخته روي ششت هست كه چيز مهمي نيست و نياز به يه جراحي ساده داره .
راستش گفتند كه بيشتر علامتها هم تلقيني بوده ، يعني اونقدر به خودم قبولونده بودم كه سرطان دارم كه باورم شده بود و داشتم راستي راستي سرطان ميگرفتم .
نميدونم چيكار كنم ، اونقدر خوشحالم كه دلم ميخواد برم بيرون و به همه بگم كه چيزيم نيست .
البته من فكر ميكنم از دعاهاي شما بوده كه اينجوري شده ، شايد اگه دعاهاي شما نبود چند وقت ديگه بايد از همه تون براي هميشه خداحافظي ميكردم .
تو اين مدت خيلي چيزها فهميدم ، فهميدم كه نا اميدي خيلي بده ، و هيچ وقت نبايد آدم اميدشو از دست بده ، چون هميشه يه خدايي اون بالاست كه هواي ما رو داره . مخصوصا اينكه اون نفر دوستاي خيلي خيلي خيلي خيلي خوبي مثل شما داشته باشه.
به قول يكي از بچه ها كه مي گفت اين يه آزمايشه ، و واقعا آزمايش سختي بود . نميدونم تو اين آزمايش پيروز شدم يا نه . ولي هر چي كه بود خيلي سخت بود ... يعني خيلي خيلي سخت بود.
بابام برام ديروز يه گوسفند كشت ، كاش همه تون اينجا بوديد .
من خيلي از همه شما معذرت ميخوام كه نگرانتون كردم . واقعا نميدونستم بايد چيكار كنم . پيش خودتون باشه ، من حتي يه بار تا مرز خودكشي هم رفتم .اگه دلداري هاي شما نبود اگه پيامهاي دلگرم كنننده تون نبود نميدونستم بايد چيكار كنم ....


حالا به خوبي ميفهمم كه فريبا ديگه تنها نيست