یک خاطره ی زلزله انگیز :دی

Day 2,301, 12:25 Published in Iran Russia by Shayan Rmz
به نام خالق عشق
آن که با عشق دنیا را رنگ آمیزی کرد

بالاخره بعد از یه 40 روزی دووم نیوردم از دوریتونو باز مقاله دادم :دی

البته قصد نداشتم مقاله بدم تا این که دیدم یکی از دوستان شات داده که شهرشون (تبریز) زلزله اومده و بنده خدا اصلا شصتشم خبردار نشده :دی

خوب منم یاد یه خاطره افتادم که الان هرچی بهش فکر میکنم بیشتر خندم میگیره


من آدمیم که همه جورش رفیق دارم
مثبت و منفیشو خنثی و اسیدی و باز و خلاصه همه جورش 😃

یه روز یکی از این دوستان خوبمون 😃



بله بسیجی 😃
البته یه مقدار مهربون تر 😃

از ما درخواست کرد که بیا بریم جلسه بسیج
حالا از اون اصرار و از من انکار ... انکار که نه، بهونه اووردن... خلاصه ما هم گفتیم بیا دلشو نشکونیم شب محرمی و رفتیم همراش

تو یه مسجد نیمه تموم، یکمی سینه زدیم و صحبت کردن و وقت نماز مغرب شد و جماعت نماز خوندیم و خلاصه جونم برات بگه

وسط دو نماز آقا رفت رو منبر 😃



آخ ببخشید
روحانیه عینکی بود، عینکشم ته استکانی بود قدشم کوتاه بود ولی این شکلی نبود
اشتباهی گذاشتم
Sorry

بیشتر شبیه این بود :دی


پیر و عینکی
منتها تو یه مسجد نیم ساخته رفته بود رو منبر مثل این عکسه شیک نبود :دی

شروع کرد حرف زدن و ما هم که تو طبقه زیر زمین نا تموم مسجد داشتیم به حرفا آقا گوش میدادیم
یهو روحانیه تا این که گفت عاقا (عظمی اعظم 😉 ) قربون جدش بشم (یه دوتا اشکم ریخت) و .... حرفش تموم نشده بود یعنی هنوز شروع نشده بود یهو دیدیم مسجد نیمه تموم و زمین و سقف و هوا و خلاصه هرچی هست داره میلرزه :دی
این آخونده هم هی داره دور و ور منبرشو نگاه میکنه

همه آماده بودن قایم شن ولی کسی جرات نمیکرد بلند شه
حالا یه سری شوک بودن یه سری فکر میکردن بهشون میگن ترسو اگه بلند شن ، نمیدونم ولی کسی بلند نشد ولی همه حالت آماده به فرار داشتن

یهو یکی داد زد حاج آقا داره زلزله میاد اجازه میدید بریم قایم شیم؟؟؟

خلاصه حرف بنده خدا که تموم شد زلزله هم تموم شد و اتفاقی هم نیوفتاد ولی آخونده اومده بود پایین هی دور منبر
پر میخورد
هی نگاه میکرد

هی میگفت کی بود منبرو تکون میداد؟؟؟ 😁)))
کی بود؟؟؟ 😁)))