کد خدای ما

Day 2,279, 04:53 Published in Iran Brazil by arash irani3

اون زمونا که تازه نوجوون بودم و دهه هفتاد بود والبته نود درصد شماها دنیانیومده

بودید یکی از سرگرمیهام فرار از مدرسه و رفتن به سینما بود اون موقع فیلمایه خوبی

نشون میدادند مثل الان نبود که فیلماش مزخرف باشه

یکی از فیلمهایه مورد علاقه من این فیلم بود فیلم ساوالان یادم نیست چند بار دیدمش




ولی قصه جالبی داره قصه ای که به 5 دقیقه وقت گذاشتن میارزه

یکی بود یکی نبود یه دهی بود خوش آب و هوا کنار کوه سبلان این دهات زیر بیرق هیچ

خانی نبود اخه نمیخواست به هیچ خانی باج بده به همین خاطر یه گروه حرومی و راهزن

روس و ایرانی از اون ور مرز روسیه میومدند و سالی دو سه بار اینا رو غارت میکردند


اعتراض هم که میکردند میگفتند شانس آوردید به ناموستون کار نداریم و حرومی

میشناسیم هم مالتون رو میبره هم زن و دختر تون رو اومدند یه جلسه شورایه امنیت

گذاشتند چیکار کنیم چیکار نکنیم گفتند بریم از عثمانی تفنگچی بیاریم تا حرومی روس

رو بیرون کنه خلاصه کد خدا رو فرستادند برایه از عثمانی تفنگچی بیاره

اونها هم اومدند و زدند روسها رو بیرون کردند و بعد چشاشون رو باز کردند دیدند

به به عجب دهی عجب هوایی عجب آب خوشگواری عجب بونوسی

خلاصه کجا بریم از اینجا بهتر میمونیم همین جا پس به کد خدا پیغام دادند که

ما اینجا میمونیم تا هیچ راهزنی دیگه به این دهات نیاد ولی برایه موندن علاوه بر

باج ماهانه زن هم میخوایم تا دلمون خوش باشه

دهاتی هایه بد بخت نه راه پس داشتند نه راه پیش چیکار کنند هم مالشون رفته بود هم

ناموسشون برن دوباره سراغ واسیلی سرخه رییس راهزنایه روس حتی بعضی ها دوباره

گفتند بریم سراغ صرب از اونجا تفنگچی بیاریم بعضی ها هم گفتند بریم زیر پرچم خان

بعضی هم گفتند اصلا دهات رو ترک کنیم و بریم یه دهات دیگه

اما اما اونا که هنوز یکم غیرت داشتند دستاشون رو زدند به زانوهاشون و بلند شدند

نقشه کشیدند جوونهاشون رو از خواب بیدار کردند

بزرگاشون و دیو چهاریهاشون اختلافاتشون رو کنار گذاشتند

و چوبدستیهاشون رو دستشون گرفتند و رفتند سراغ جنگ چه جنگی

جنگ سنگ با گلوله جنگ بیل با تفنگ

حالا کار ماست دیدم شتر درس تاریخ زیاد میده گفتم درس بدم بیکم

کدخدایه ما ترکیه رو آورد مقدونی رو بیرون کنه الان هم بحث اینه که چی بشه و چی نشه

ولی هیچ کس نمیاد بگه بیایید دستمون رو به کمرمون بزنیم و روی پایه خودمون واستیم


فقط همت میخواد و همدلی

ما دوست و رفیق نداریم خودمون هستیم و خودمون


تبصره :من یه سربازم اگه کدخدا مون گفت بریم میریم گفت بزنید میزنیم گفت

نزنید نمیزنیم ولی دل نوشته هامو مینویسم