شرح حال خودم - صعود ایران - اسپم

Day 2,037, 15:09 Published in Iran Serbia by Iranian Economist

سلام به همه :دی

راستش زیاد علاقه ای به مقاله دادن ندارم قلم خوبی هم ندارم :دی

میخوام براتون شرح حال امشبمو بگم 🙂 پس مهم نیست و لطفا به مقاله رای ندید

از جایی شروع می کنم که آقای روحانی ( به قول آرین حسن کلید ساز :دی ) انتخاباتو برد

اون شب خیلی دوست داشتم برم وسط شهر اما باید می خوابیدم که فرداش واسه کنکورم درس بخونم

خوب تهرانی ها می دونن اون شب تو تهران چه خبر بود :دی

خلاصه که داشتم حسرت می خوردم که اون شب چرا نرفتم بیرون تا اینکه امروز در نهایت بی لیاقتی و خوش شانسی ایران به جام جهانی صعود کرد
:دی

با خودم گفتم امشب دیگه باید برم بیرون

اما رفیقم زنگ زد و گفت سالن داریم منم عاشق فوتبالم رفتم سالن

سالن 10 شب تموم شد و دیدم رفیقم داره می ره وسط شهر گفتم منم باهات میام

وسط اتوبان بودیم که بنزین تموم کردیم :دی خلاصه خدا رحم کرد و به سلامتی کشیدیم کنار اتوبان

موتور رو با زحمت روشن کردیم و رفتیم به سمت پمپ بنزین
🙂

با خوشحالی رسیدیم به پمپ بنزین اما ضد حال خوردیم ناجور
:دی

یارو گفت به خاطر اینکه شهر شلوغ شده همه پمپ بنزین ها تعطیل هستن

ساعت 11:30 شب بود :دی

من و رفیقم از هم جدا شدیم

با خودم گفتم اگه امشب هم نرم بیرون دیگه خیلی داغون می شم :دی

خلاصه من 18 ساله ساعت 11:30 شب وایسادم واسه ماشین گرفتن که برم وسط شهر :دی

ماشین گیر نیومد گفتم باید برم ، یه موتور گرفتم 5 هزار دادم بهش منو رسوند میدون توحید

اما بازم تا ولیعصر که وسط شهر باشه زیاد فاصله بود

الکی به یه 206 ایه گفتم مستقیم وایستاد گفتم دمش گرم پریدم بالا :دی

خلاصه تا نزدیکی ولیعصر رفتم بعدش پیاده راه افتادم به سمت ولیعصر

به ولیعصر رسیدم یه 20 دقیقه رقصیدن بقیه رو نگاه کردم :دی

بعد گفتم خوب دیگه حالا برگردم ، یه نگاه به دور و برم کردم دیدم ای وای

خیابونا بسته هستن :دی

ساعت 1 شب بود

گفتم چی کار کنم چی کار نکنم زنگ زدم به داداشم

که گفت من سعادت آبادم ( خیلی از ولیعصر دوره ) خلاصه

اعصابم ریخته بود به هم :دی اگه می خواستم پیاده برگردم به احتمال زیاد که خفت می شدم

اما اگه خفتم نمی کردن هم ساعت 4-5 صبح می رسیدم خونه :دی

تا اینکه یهو آرین اومد تو ذهنم :دی

آرین خونش همون نزدیکی ها بود و منم چاره دیگه ای نداشتم جز اینکه مزاحمش بشم

خلاصه ولیعصر بودم و زنگ زدم به آرین داشتم باهاش حرف می زدم که دیدم مردم کنارم دارن مثل اسب می دوان

منم در همین حال که با آرین حرف می زدم مثل اسب دویدم :دی

بعد 3-4 ثانیه یه نگاه به پشتم انداختم دیدم یه مشت حیوون آدم نما افتادن دنبال مردم

تو ایران اسمشون بسیجیه

خلاصه با آرین یه جا قرار گذاشتم :دی

سوار ماشین شدیم و آرین رسوندتم خونه :دی

خوب راستش امشب زیاد خطر کردم اما خدا رحم کرد هیچی نشد

هدف اصلیم از نوشتن این مقاله تشکر از آرین بود :دی

اگه تا اینجا رو خوندید دمتون گرم 🙂 و یه عذر خواهی به همه بدهکارم بابت اینکه دارم اسپم می دم

ساعت 2 رسیدم خونه و الان 2:30 دقیقه دارم این مقاله رو می نویسم

راستی واسم دعا کنید که کنکور رو بد ندم
🙂

چون اگه واقعا گند نزنم و نصف خودم باشم اقتصاد دانشگاه تهران قبولم

بازم ممنون از همتون

موفق باشید
🙂