من باحاش حال کردم .... شاید شما هم بدتون نیاد

Day 1,904, 23:18 Published in Iran Iran by l a n e r o n



جامعه ای که بکارت دختران افتخار پدران و

حدف آن آرزوی دختران

و برادران فکرهایشان به اندازه ی آغوششان

برای همکلاسی های خواهر بازاست

سخت نیست باورش که تعداد رابطه های تجربه شده افتخار میشود

و از دخترانی که شب خواستگاری آنقدر نجیب میشوند

که عفت صداقت را یکجا پاره میکنند

تا مردانی که فکرهایشان روی میزهای کافه روشن شده

و وسط قهوه خانه انگار ضامن دار خورده باشند که خاموش میشوند

فاصله ی زیادی نیست


جماعتی که دعوایشان که میشود بچه ی پایین شهر میشوند و

دختری را که میبینند بچه ی بالای شهر


همین میشود که

که شعرهایشان مشکی رنگ عشقه باشد

و دیوارهایشان پر از شعارهایی باشد

که لب و لوچه ی دوست دخترشان را توصیف می کند


و انگار گشنگی آنقدر سخت نیست که دغدغه ی دیگری هم داشته باشند


و بدتر اینکه

عصری که در یک بعد از ظهر نا مشخص

عشق از میان دو چشم به میان دو پا سقوط کرد

و ساعت مطالعه به لطف داستان سکسی از ثانیه به دقیقه رسید

هنوز شب نشده بود که بالای شهر و پایین شهر ایالتهای جدا شدند

و البته پایین شهر نود و پنج درصد از مردم کل کشور شد

و پایین شهر که بیشتر بودند و فهمیده تر

پلاکاردهای پرده دوزی هارا دم در کافه ها که بستند

نشستند و اراده کردند.


اراده ی فولادین!


که تقسیم کنند خیابانهارا و شروع کردن

مردم را با پسوند خیابان صدا زدن:


اکبر آقا بچه ی فرشته

اکبر دماغو بچه ی توب خونه


که همه جارا یابو بر میدارد

که اکبر آقا ، ناصر خسرو مغازه باز میکند

و اکبردماغو بالای شهر خیابان گز میکند


و چه توازن متعادلی

وقتی اقلیت جامعه "برتر" میشود و

مردمانی که همیشه طوطی بوده اند .........


آسان است که

هرکسی باما جور بود بزرگش کنیم و

هرکس نه! خوارش میکنیم

دنیایی که برای خوب بودن

تنها لازم است دوستی در رسانه ای داشته باشی

و حتی نفس کشیدن را هم تبلیق میکنند

و هنوز طوطی .....


انگار هیچ کدامشان گشنگی نخورده اند

که دستهایشان را با خریت محض تکان میدهند

که صدای چهارتیکه النگو فضای سالن را پر کند

که ما جز اون 5درصدِ جامعه ایم

که پدرانشان پولدارند و

کلا...... "من آنم که رستم بود پهلوان"


بیش از این هم انتظار نمیرود از مردمانی که

خدایشان را "کلاس" تعیین میکند

چرا که صلیب آنقدر کلاس دارد که یهودارا به گردن خود بیاندازند

که شبیه هیچ سوسمار خواری نباشند


اما

من عربی یاد گرفتم

نه زان گونه که شیخی بالای منبری رفته باشد نه!

فقط انگار جنسی که صادر شده باشد بالاجبار خیابان های دبی را درک میکنم


آی ملت، همه آن 95 درصدی که شبیه آن 5 درصد ادا در می آورید

من با افتخار میگویم

یک کارگرم

گشنگی را چشم بسته نقاشی میکنم

صاحب خانه ام هر روز بهم سر میزند

دور کمر هیچ دافی را تاحالا وجب نکرده ام

نه "نایک" میفهمم چیست نه "ورساچی"

و نه تفاوت قهوه های مختلف را میفهمم

اما خوب میدانم دوسیب نعنا در قهوه خانه های نازی آباد
چه طعمی دارد...