گفت وگو با خدا

Day 1,707, 04:07 Published in Iran USA by aghrabe2121

گفت وگو با خدا
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم
خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید
خدا خندید
وقت من بی نهایت است.......
در ذهن تو چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم : چه چیز بشر سخت شما را متعجب میسازد؟
خداوند پاسخ داد؟ کودکی شان
اینکه انها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدتها ارزوی کودکی می کنند
اینکه انها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست اورند
و بعد پولهایشان را خرج می کنند تا سلامتی ب دست اورند
اینکه با اضطراب به اینده نگاه می کنند و حال را فراموش می کنند و بنا بر این نه در حال زندگی می کنند و نه در اینده
اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هر گز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی زندگی نکرده اند
دستهای خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم
و من دوباره پرسیدم؟
به عنوان پدر می خواهی که کدام درسها را فرزندانت بیاموزند؟
او گفت: بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد همه کاری که انها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در قلب انان که دوسشان داریم ایجاد کنیم واما سالها طول میکشد تا ان زخمها را التیام بخشیم
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد کسی است که به کم ترین ها نیاز دارد
بیاموزند که ادمهایی هستند که انها را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند بیاموزند که دو نفر میتوانند به یک نقطه نگاه کنند و ان را متفاوت ببینند من با خضوع گفتم ایا چیز دیگری هم هست که باید بدانند ؟
خداوند لبخند زدو گفت : فقط بدانند که من اینجا هستم همیشه

پاینده و بر قرار باشید

\\AGHRABE2121//