--Red Lodge-- سفرنامه تبریز

Day 858, 11:03 Published in Iran Iran by Red Lodge
به نام یزدان پاک
درود بر همه ایرانیان
روزنامه عصر جدید
شماره: 26
تاریخ: 858 ای ریپابلیک
مدیر مسئول: سازمان لژ سرخ


از اینکه در همین ابتدا به مقاله وت میدید تا اهمیت خودتون رو به مقالات آماری و تحلیلی نشون بدید سپاسگزاریم. برای اطلاع از مقالات آماری و تحلیلی بعدی هم میتویند ساب کنید


http://redlodge.takhte-soleiman.com/12/line.jpg">
KraToS : salam
Hadi : dorood
KraToS : khoobi?
Hadi : sepas. To chetori?
KraToS : manam khoobam
Hadi bachehaa 4shanbeh daran mian Tabriz
To ham miay?
Hadi : :-?
Miam.


شب به بابام گفتم که من میرم تبریز خونه ی یکی از دوستام. بابام یه لبخندی زد و گفت:«یادمه بچه که بودی، هر وقت از جلوی چتر فروشی رد میشدیم، تو همونجا خشکت میزد و محو تماشای چترا میشدی!»
من که از حرفای بابام هیچی نفهمیدم.
چهارشنبه، 26 اسفند، 9 صبح، توی ترمینال غرب قرار گذاشتیم. 7 نفر بودیم.

گنده ی جمعمون علی بود.همون زنده یادِ خائن، BiG M
http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0895.jpg">
BiG M

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0874.jpg">
دانیال (Lord D)

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/manoRavi.jpg" width="600" height="451">
از سمت چپ خودم ، راوی (Ravy) و سینا (پسر عمه راوی که بعد از عید قراره بشه مولتی راوی!)

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/rahi.jpg">
رهی برادر راوی

و اما نفر آخر. رضا متولد :-? . یادم نبود که ایشون سه تا شناسنامه دارن. رضا یکی از شریف ترین مردان ایران در ای ریپابلیکه. اگه رضا تصمیم نمی گرفت که وارد بازی بشه، به هیچ وجه جمعیت ایران از 2000 نفر بالاتر نمی رفت. ایشون به تنهایی، بالای 15000 گلد رو وارد چرخه اقتصادی ایران کردند. اگه رضا نبود، وضع اقتصادی ما از این هم بد تر بود. برای همین تصمیم گرفتم که به نمایندگی از همه غیر مولتی های ایران مجازی، به ایشون مدال هارد گلدر رو اهدا کنم

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0920.jpg">
رضا مولتی

توی اتوبوس، حوصله ام سر رفته بود. سر همین روبیکم رو از کیفم درآوردم و مشغول درست کردنش شدم. بعد از این که سر 90 ثانیه درستش کردم و فک بچه ها (و خودم) رو کوبوندم زمین، رضا مولتی گیر داد که الا و بلا باید به منم یاد بدی. و من در تمام طول سفر مشغول آموزش حل روبیک به رضا بودم. در ادامه به عمق این فاجعه بیشتر پی خواهید برد.البته عکس بالایی نمایانگر بخشی از فاجعه است.
توی راه هم یه چلوکباب زدیم به بدن. جاتون به شدت خالی. خیلی خوشمزه بود. معلوم بود که خره، زیاد پیر نبوده. اصلا هم تو کباب نون خشک پیدا نکردیم!
ساعت 6 عصر بود که رسیدیم تبریز. حمید کراتوس با یه جیپ سفید اومد دنبالمون و ما رو برد خونشون.
توی جیپ بعد از سلام و احوال پرسی، من برگشتم به حمید گفتم:«خوب سر اکانت بهارستان بازی درآوردیدا !»
حمید هم با یه لحن کاملا جدی برگشت گفت:«به ارواح خاک مادرم بازی نبود. به غیر از بهرنگ کار کس دیگه ای نمیتونه باشه.»
با خوردن این قسم، من دیگه هیچ حرفی در این باره نداشتم که بزنم.
خونه حمیدینا زیاد نموندیم. بعد از این که دانیال(Lord D) توانایی های خودش رو در زمینه تولید گاز های شیمیایی نشون داد، به این نتیجه رسیدیم که تا یک هفته، دیگه نمیشه وارد این خونه شد.
حمید زنگ زد به آتیلا و اون هم سریعا خودش رو با ماشین Q2(پراید) رسوند پیش ما و با هم رفتیم به شاه گُلی(یا همون ائل گلی).
اونجا حجت هم به ما ملحق شد. تا شب اونجا بودیم.
برای شب تصمیم داشتیم، توی چادرهایی که اونجا برپا کرده بودن بمونیم. اما آتیلا گفت:«اگه شب رو اینجا بمونیم، هممون یخ میزنیم. بریم کارگاه من»
آتیلا یه کارگاه Q5 نزدیک صوفیان داره. کارگاه تولید مواد شیمیایی. یه ماشین که آتیلا داشت، یه ماشین دیگه هم دربست گرفتیم و رفتیم اونجا. تقریبا 30 کیلومتر با تبریز فاصله داشت.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0897.jpg" width="600" height="451">
نمایی از کارخونه Q5 آتیلا


برای شام مقداری مرغ از تبریز گرفته بودیم که زحمت کباب کردنش رو حمید کراتوس و اتیلا و زنده یادِ خائن بیگ ام کشیدن.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0884%20copy.jpg">

اون شب ساعت 3، شام رو خوردیم. جاتون خالی. به شدت چسبید. تا حالا اون موقع شب شام نخورده بودم.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0903.jpg" width="600" height="451">

بعد از شام بچه ها تصمیم گرفتن که بخوابن.
من و حمید کراتوس و آتیلا، واسمون خیلی مهم بود که بچه ها راحت بخوابن. سر همین، هر 2 دقیقه یک بار ازشون میپرسیدیم که خوابیده باشن. ما سه نفر تا ساعت 8 اصلا نخوابیدیم و دلسوزانه از بچه ها می پرسیدیم که خوابیده باشن! اونا هم جواب میدادن که خوابیدن! اگه دوست داشتین این دلسوزی ما رو ببینید میتونید این دو تا فیلم رو دانلود کنید.
فیلم اول
فیلم دوم

بالاخره من وقتی مطمئن شدم که همه خوابیدن ساعت 8 صبح با آسودگی سر بر بالین نهادم!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0907.jpg">

صبح آتیلا زود تر از همه بیدار شد و رفت سنگک و بساط صبحونه خرید و بچه ها رو که بیش از حد خوابیده بودن رو بیدار کرد.
بعد از صبحونه، همه با هم رفتیم تبریز. اول یه سر رفتیم بیلیارد.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0927.jpg">
این عکسی که میبینید، آخرین عکسیه که از میز بیلیارد گرفته شد. چون بعد از ولو شدن علی روی میز بد بخت، میز شکست و ما رو انداختن بیرون!
بعداز ظهر هم با ملحق شدن حجت به ما، رفتیم استخر. یکی از بهترین سرگرمی های ما تو استخر، تماشای شیرجه بمبیِ بیگ ام توی عمق چهار متری بود! تصور کنید، وقتی علی شیرجه میزد تو آب، 4، 5 نفر از استخر پرت میشدن بیرون!
وقتی از استخر اومدیم بیرون، با کمال تعجب، دیدیم داره برف میاد، اونم ناجور. دو باره راهی کارخونه آتیلا شدیم.
و برف هم به شدت میبارید.
صبح فردای اون روز هم محسن کارتال، رئیس جمهور فقید ایران به جمع ما پیوست. البته منظورم از صبح ساعت 1 بعد از ظهره!
به علت استقبال بیش از حد بچه ها از شیرجه های بیگ ام در آب های عمیق، دوباره رفتیم استخر. از اونجا هم رفتیم یه رستوران و شام آخر رو خوردیم.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0960.jpg" width="600" height="451">
آتیلا در حال موعظه مریدان خود در رستوران

بعد از شام، وحید(آتیلا) و حمید و محسن ما رو رسوندن ترمینال.
در ادامه هم چند تا عکس دیگه از اون 3 روز رو با توضیحات براتون میزارم.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0882.jpg">
کارخونه ی آتیلا

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0891.jpg">
تمرین کمین کردن حمید کراتوس و راوی در ماژول جدید نظامی

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0892.jpg">
من و حمید و فرغون!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0919.jpg">
یکی از عکس های من و رضا مولتی و روبیک

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0921.jpg">
آتیلا در حال تعریف خاطره جنگ جهانی اول

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0923.jpg">
احتمالا همتون میدونید که برای ورژن دو، طرح هایی واسه وزارت دفاع دارم. یکی از اون طرح ها ساخت مواد منفجره است که با راهنمایی های آتیلا، به یک فرمول رسیدم. تو این عکس هم من در حال مخلوط کردن مواد اولیه هستم.

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0929.jpg">
رهی و بیلیارد!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0952.jpg">
تازه فهمیدم که حمید چجور خودش رو واسه جنگ ها تجهیز میکنه!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0956.jpg">
بچه ها که دارن گل یا پوچ بازی میکنن. اون نفر چهارمی، که سیگار به لب وایستاده، رضا پیشیح(رضا گربه) از دوستای حمید و آتیلا تشریف دارن. تو ای ریپابلیک نیست. ولی اگه تو بازی میومد، دیگه هیچ کس از محیط کسل کننده ی بازی، گلایه نمی کرد.


http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0958.jpg">
آتیلا. به انگشتاشم خمیر دندون مالیده. فکر بد نکنید!


http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0969.jpg">
این عکس رو سر شام آخر از دانیال و حمید گرفتم!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/thumberline/100_0974.jpg">
بدون شرح!

آتیلا(وحید) و حمید که خیلی زحمت کشیدن تو این چند روز. وحید که فکر کنم سهمیه نوروزی بنزینش رو سر راه صوفیان و تبریز تموم کرد. هر چه قدر این دو نفر تو بازی بد اخلاقن(البته در نگاه اول)، تو واقعیت به شدت مهربون و مهمون نوازن. همینجا صمیمانه ترین سپاسگزاری ها رو از طرف خودم و بقیه هم سفرام، نثارشون میکنم.
ببخشید که سرتون رو درد آوردم.


پیروز و پایدار باشید
Red Lodge