و رد لژ گریه کرد --Red Lodge--

Day 794, 00:45 Published in Iran Iran by Red Lodge
به نام یزدان پاک
درود بر همه ایرانیان
روزنامه عصر جدید

شماره: 20
تاریخ: 794 ای ریپابلیک
مدیر مسئول: سازمان لژ سرخ

از اینکه در همین ابتدا به مقاله وت میدید تا اهمیت خودتون رو به مقالات آماری و تحلیلی نشون بدید سپاسگزاریم. برای اطلاع از مقالات آماری و تحلیلی بعدی هم میتویند ساب کنید
http://redlodge.takhte-soleiman.com/12/line.jpg">

دیشب خواب عجیبی دیدم. مطمئنم که این جزء خواب های پریشان محسوب نمیشه. این خواب، نمونه ی بارز یک رویای صادقانه بود. صبح که از خواب پاشدم تصمیم گرفتم که کل این خواب رو براتون بنویسم تا شما هم با پشت پرده سیاست ای ریپابلیک آشنا بشید
http://redlodge.takhte-soleiman.com/12/line.jpg">
یه نگاه به اطرافم انداختم. جمعیت خیلی زیادی جمع شده بودند. شاید 2 میلیون نفر می شدند. شاید هم 3 میلیون نفر. پشت یک تریبون بزرگ وایستاده بودم وسط میدون آزادی. همه مشتاقانه داشتن به سخنان من دقت میکردند. شروع کردم به سخنرانی:
"امروز...همه ما در این جا جمع شده ایم تا انزجار خودمون رو نسبت همه مولتی ها و مولتی سازان اعلام کنیم...مولتی سازان شاید بتونند که با ساختن مولتی های زیاد پولشون رو زیاد کنن... اما یارای مقابله با قدرت میلیونی ملت رو ندارند... من به عنوان یکی از سردمداران مبارزه با مولتی ، به همه شما این قول رو میدم که ریشه همه مولتی ها و مولتی سازان رو از جا بکنم."
جمعیت با شوق زیاد مشغول تشویق من شدند. در پوست خودم نمی گنجیدم. احساس قدرت و محبوبیت زیادی میکردم.
سخنرانی تموم شد و من به سمت خونه روانه شدم. با غرور داشتم قدم برمی داشتم که یه ماشین سیاه از اون گنده ها جلوم نگه داشت و دو نفر قول چماق من رو به زور سوار ماشین کردند. کاملا شوکه شده بودم. تا اومدم به اطرافم نگاه کنم یه گونی کردن تو سرم. یه پارچه هم کردن تو دهنم. شانس آوردم که دیگه ادامه ندادند! تسیلم سرنوشت شوم خودم شدم تا ببینم که منو کجا میخوان ببرند.

ماشین نگه داشت و منو پیاده کردن و بردن داخل یه ساختمون. یه جای سرد و نمناکی بود. از بوی نم میشد اینو کاملا احساس کرد.
منو نیشوندن روی یه صندلی و گونی رو از روی سرم درآوردن و پارچه رو هم همینطور. نور شدید بود. چند ثانیه ای طول کشید تا چشمام به اون محیط عادت کنه.
5 ،6 نفری جلوم بودند اما هنوز چهره شون واضح نبود. کم کم داشتم چهره ها رو تشخیص می دادم.
نه! خدای من. باورتون نمیشه کیا اونجا بودن. آتیلا در حالی که سیگار گوشه لبش بود، نشسته بود روی یه میز. کمی اونورتر پژمان نشسته بود روی یه صندلی بزرگ و با موهای گربه سیاهی که روی زانوش بود بازی میکرد. خنده تحقیر کننده ای هم روی لباش بود.
دیدن این دو نفر کنار هم برام شگفت آور بود اما به هیچ وجه باور نمیکردم که فریبرز رو هم اونجا ببینم! سرش رو انداخته بود پایین و با خشم مشغول قدم زدن بود. گوشه اون زیر زمین یه دستگاه بزرگ بود که حمید کراتوس و احسان پروکس داشتن با دکمه های اون ور میرفتن. یه در چوبی بزرگ هم ته سالن بود.
آتیلا رو کرد به من و گفت:"پسره پررو حالا واسه من شاخ میشی؟ بدم پوستت رو بکنن؟ مار تو آستینم پرورش میدادم." منظورش رو نفهمیدم. بعد با یه چاقوی ضامن دار اومد سمت من. از ترس خودم رو عقب کشیدم. یه نگاه ملتمسانه به پژمان کردم تا شاید من رو از چنگ آتیلا در بیاره. پژمان خطاب به آتیلا گفت:: وحید با چاقو نه!" با شنیدن این جمله کمی امیدوار شدم. بعد ادامه داد"با اون میله بزن ملاجش رو خورد کن" برگشتم به پژمان گفتم:"تو دیگه چرا؟ تو که با آتیلا دشمن بودی؟" بعد همه زدن زیر خنده. فریبرز گفت:"بچه جون اینجا همه مولتی بازن. همه هم پشت هم رو دارن". همین موقع بود که صدای در زدن اومد. آتیلا گفت بیا تو. در باز شد و اشی با جنازه آرین اومد تو. برگشت گفت که :"رئیس؛ آرین هم مرد. این بهترین مولتیمون بود." شوکه شدم. گفتم:"مگه آرین هم مولتی بود." بعد دوباره همه زدن زیر خنده.
دوباره چشمم افتاد به اون دستگاه بزرگه کنار اتاق. پژمان متوجه شد که من تو کف اون دستگاهم. برگشت و گفت:"یادت نمیاد؟" باز هم منظورش رو متوجه نشدم. ادامه داد:"این دستگاه مولتی کِشیه!".

انقدر کتک خورده بودم که که دیگه نای داد زدن نداشتم. فریبرز با یه چاقوی بزرگ به سمتم اومد تا کارم رو تموم کنه. همین موقع در بزرگ ته سالن شکسته شد. انفجار نور دوباره چشمام رو به تنگ شدن واداشت. یه سوار دم در بود. سوار با سرعت اومد تو و با یه حرکت سریع من رو سوار اسب کرد و به سرعت از اونجا خارج شد.
هنوز گیج بودم سوار وقتی به اندازه کافی از اون محل دور شد. ایستاد و من رو پیاده کرد. باورتون نمیشه. زرتشت بود.
ازش تشکر کردم. بهم گفت که:"از من میشنوی، اگه زندگیت رو دوست داری، بیخیال مولتی ها شو. چون اینجا همه مولتی دارن."
گفنم اینجوری که نمیشه، تو چجوری میتونی تشخیص بدی که کی مولتیه و کی نیست؟ گفت: "خیلی سخت نیست. اگر به ته چشماشون نگاه کنی اسم صاحبشون رو میتونی بخونی. "
بعد افسار اسبش رو کشید و به راه افتاد گفتم کجا داری میری؟ پاسخ داد:"باید برم به مولتی هام برسم!"

با بدبختی رسیدم خونه. روی مبل ولو شدم و تلوزیون رو روشن کردم. احم.ی نژ.د داشت درباره طرح جر خوردگی اقتصادی توضیح میداد. می خواستم شبکه رو عوض کنم که یه نور عجیبی تو چشماش دیدم. نزدیک تلوزیون شدم. با تعجب دیدم که ته چشماش نوشته فریبرز! خدا بگم چیکارت کنه فریبرز با این مولتی ساختنت.
خیلی کلافه بودم. رفتم جلوی آینه. یه نگاه به قیافه درهم خودم کردم. باورتون نمیشه چی دیدم. ته چشمای من نوشته بود آتیلا!

http://redlodge.takhte-soleiman.com/12/line.jpg">

امیدوارم درک کرده باشید که این مقاله، فقط و فقط جنبه طنز داره و قصد توهین به کسی رو نداشتم

پیروز و پایدار باشید
Red Lodge