خدا حافظ فرشته کوچولو _ رسانه ملی _ شماره 4 ازاد

Day 2,119, 16:20 Published in Iran Iran by anti666

خدا حافظ فرشته کوچولو... !!!!!

سلام دوستان ببخشید که این شماره ی روزنامه رو دیر منتشر کردم. و بازم ببخشید که این دفعه موضوع روزنامه فرق میکنه... اینو من همینجوری خارج از برنامه مینویسم.

دیروز روز سختی داشتم.. مثل همیشه ساعت 3 بعد از ظهر اومدم خونه .. رفتم دوش گرفتم و ناهار خوردم... اول صبح که پا شده بودم یادمه زمین و زمان برام عجیب شده بود..
انگار دنیا با خودشم مشکل داره... ساعت نزدیک 4:30 بود که داشت خوابم میبرد.. که یه هو گوشی زنگ خورد.............. که ای کاش هیچوقت زنگ نمیخورد..


گوشی رو جواب دادم.. در اوج خستگی بودم که یه هو دوستم طبقه 12 ساختمون گفت >>>

احسان : الووو
من : بله..
احسان: خونه ای ؟؟
من: به تو چه چیکار داری خوابم میاد
احسان: اگه خوابت میاد ولش کن نمیگم.
من: نمیخواد بگو ببینم زود تند سریع
احسان:بگم خراب میشی
من: چی؟؟؟
احسان: ناموسن بهت بگم اروم میمونی؟؟
من: اه بگو دیگه.. اگه خبر بدی هم باشه تو تا بگی منو سکته دادی رفت پس نگران نباش. بگو


احسان: خودت گفی دیگه !! سعید همسایتون بچش که اسمش پگاه فوت کرده .
من: چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
احسان: بیا پایین میخوام ببینمت..
من: احسان چرت نگو جون مادرت.. بابا همینجوریش بد میگذره تو هم بدترش نکن
احسان: باشه بیا پایین..



دوستان اولش باورم نشد.. رفتم پایین احسان اومد پیشم.. دیدم چشماش سرخه.. گفتم احسان چی شده جون ناموست راستشو بگو.. گوشیشو داد بهم... گفت اینو ببین !!!

فیلم اون بود.. خرابم کرد.... بد خرابم کرد.. پگاه کوچولو فوت کرده بود.. نفهمیدم چم شد.. قفل کردم.. دنیا خراب شده بود... نفسم بالا نیومد یه لحظه.. الان که دارم مینویسم
اشکم در اومده... چرا اون.. اخه یه دختر بچه مگه چیکار کرده که اینجوری بمیره..
تف به این زندگی.. توف به این زندگی ......


حتما با خودتون میپرسید چرا من براش اشک میریزم.. پس گوش کنید

این پگاه کوچولو رو من از 1 سالگیش بزرگش کردم... چجور؟؟ الان میگم.. صبر کنید. انقد گریه کردم جایی رو نمیتونم راحت ببینم.. اینا همسایه ی ما بودن.. پدرش افسر ویژه ی قصر بود... قصر یه پادگان نظامیه.. وقتی این پگاه کوچولو به دنیا اومد من چیزی زیاد حالیم نبود.. دنبال کارا ی خودم بودم.. با رفیقا.. ما هم بچه بودیم... نسبت به الان..
وقتی یک سالش شد.. با مامانش میومدن خونه ی ما.. و از اونجایی که تازه حرف زدن یاد گرفته بود... شده بود عشق من.. میشستم باهاش حرف میزدم.. برام جالب بود که یه بچه یک ساله چجوری منظور ادمو متوجه میشه... از همون بچگی براش چیز میز میخریدم.. باهاش بازی میکردم.. از همون اولش این ناز بود.. ادم خسته نمیشد... همینجوری گذشتو گذشت.. این نمیتونست به من بگه سعید میگفت (دسی) چند سالی گذشت این دیگه شده بود بچه ی ما.. هر روز خونه ی ما بودو همش به من میگفت براش کارتون بن10 بخرم.. با خودم میبردمش خرید.. میست تو ماشین. ساکت.. دیگه وابستش شده بودیم.. همه ی ما... روز نبود که این کوچولو نیاد خونه ی ما.. همینجوری چند سالی گذشت.. دیگه برای خودش خانومی شده بود... منم بیشتر دنبال کارام بودم.. زیاد نبودم خونه.. ولی باز با این حال هنوز خیلی دوسش داشتم.. هنوزم شیرین بود... تو 9 سالگی انقد شیرین بود که میخواستی گازش بگیری.. همیشه میخندید.. همشم برای شوخی به من میگفت (سید) وقتی حرف میزد.. انقد شیرین حرف میزد.. که ادم فکر میکرد با یه فرد 30 ساله داره حرف میزنه..


مهر ماه تولد 10 سالگیشه... اما کو که 10 ساله بشه... ای توف به این زندگی.. اخ اخ
دارم دیوونه میشم...چرا اون..............................................................................
خیلی سخته هم بزرگ شدن یکی رو ببینی هم مردنشو... اون فیلمه خرابم کرد.. میدونید چجور فوت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟
رفته بودن جاده ی شمال... پدرا تو یه ماشین.. مادرا و بچه ها تو یه ماشین.. این پیش مامانش بوده..

تو یه قسمت از جاده یه اتفاقی میوفته دقیقا بهم نگفتن چی شده بوده... باعث میشه اینا چپ بکنن... وقتی ماشین داشته چپ میشده.. نگو این پگاه کوچولو از شیشه پرت میشه بیرون.. وقتی پرت میشه پایین.. نگو شارگش پاره میشه... این عکسی که الان میبینید.. مربوط به یه کودک سوریه ای هستش... من این عکسو گذاشتم تا با حالو هوای امروز من بیشتر اشنا بشید


پگاه کوچولو وقتی از شیشه پرت میشه.. شارگش پاره میشه... اونایی که اون تصادفو دیدن
گفته بودن که دیدیم این دختر کوچولو رفته یه گوشه نشسته دستشم گذاشته رو گردنش..
مردم میگفتن فکر کردیم.. شوک بهش وارد شده رفته ساکت نشسته..
ولی حقیقت اینه که این دستشو گذاشته رو شارگش.. رفته یه گوشه نشسته.. همونجا جون داده... مثل همیشه ساکت .. موقع مرگشم ساکت بوده... ای خدااااااااا......
مامانش میگفت جون دادنشو دیدم... داد میزد میگفت دیدم جون داد... خیلی سخته به خددا سخته بچه ی ادم جلو چشمش جون بده.. خدا رحمتش کنه....
خدا رو شکر که رفت نموند از این دنیا ی خراب چیز یاد بگیره....
اخ اخ یادش میوفتم میخوام هر چی دم دستمه رو خراب کنم..
عمرش پای هر چی ادم خوبه... بد وابستش شده بودم... وابسته ی بچه... توف به این زندگی