قطار 3:10 به یوما

Day 2,997, 12:37 Published in Iran United Kingdom by the last standing man
قطار 3:10 به یوما



یک فیلم وسترن آمریکایی به کارگردانی جیمز منگولد است. این فیلم دوباره‌سازی شده فیلمی با همین نام از سال ۱۹۵۷ می‌باشد. فیلم‌نامه این فیلم بر اساس داستان کوتاهی از المور لئونارد با نام سه و ده به یوما (۱۹۵۳) است. راسل کرو و کریستین بیل، لوگن لرمان، پیتر فوندا و بن فاستر در این فیلم ایفای نقش کردند. این فیلم در هشتادمین مراسم اسکار، نامزد جوایز بهترین موسیقی فیلم و بهترین میکس صدا بود که در نهایت هیچکدام را به دست نیاورد.



داستان:
بن وید که مجرمی تحت تعقیب و سردسته یک گروه راهزن است؛ در شهر کوچکی در آریزونا دستگیر می‌شود. در حالی که افراد وید به سرکردگی چارلی پرینس به فکر آزادسازی او هستند؛ کلانتر، مردان شهر را برای کمک به انتقال او فرا می‌خواند. آن‌ها باید وید را با قطار ساعت ۳:۱۰ برای اجرای حکم اعدام، راهی یوما کنند. دن ایوانز که یک کشاورز و جانباز جنگ داخلی آمریکا است؛ در حال از دست دادن مزرعهٔ خود به دلیل بدهی است. او برای نجات مزرعه خود حاضر به شرکت در این سفر خطرناک می‌شود.



نقد فیلم:
داستان فیلم داستانی یک خطی است و پیچیدگی های زیادی ندارد. مردی بدهکار به نام ایوانس از طرف طلب کاران تحت فشار است. او برای این که قرض خود را بپردازد تصمیم میگیرد تا خلافکاری به نام بن وید را همراه گروهی دیگر به قطار یوما برای رفتن به سوی اعدام برساند و از این راه پاداشی گرفته و از ورشکستگی نجات یابد. فیلم بر محوریت همین ایده میچرخد اما فیلم پیچیدگی اش را نه مرهون داستان که وامدار شخصیت های چند وجهی است که توسط فیلمنامه خلق شده اند. فیلم در واقع جنگ بین حقیقت و مصلحت است. ابتدای فیلم هدف کسانی که میخواهند بن وید را به یوما برسانند به ظاهر قانون و اخلاقیات است. قانونی که بسان یک حقیقت قابل احترام است اما فیلم به وضوح به ما میگوید هدف دن ایوانس مرد بدهکار نه خدمت به قانون که برای گرفتن 200 دلار است. هدف او صرفا هدفی مادیست و شاید فقط به خاطر یک مشت دلار است که او این گونه خطر را به جان میخرد. اما هینطور که فیلم جلو میرود قضیه شکل دیگری به خود میگیرد. شخصیت بن وید نیز با خلافکار های نظیرش در این ژانر متفاوت است. او نقاشی میکشد و این موضوع در همان ابتدای فیلم تاکید می شود. جوهره ی هنر در او انگار وجهی از انسانیت را در او نشان میدهد او در دیالوگی بین کشتن حیوانات و انسان ها تفا وت قائل نمی شود اما این دیالوگ آیا بی رحمی او را نسبت به انسان ها نشان میدهد یا دل رحمی اش را نسبت به حیوانات؟ در جایی دیگر دیالوگ جالبی بین بن وید و یکی از افراد مذهبی که وظیفه ی رساندن او را به یوما دارد در میگیرد. در این دیالوگ بن وید سرزنش می شود به خاطر قتل هایی که انجام داده است اما او به نگهبانش یادآور میشود که چطور هزاران سرخ پوست را کشته است؟ و آیا مسیح، مسیح سرخ پوستان نیست؟ در جایی دیگر کسانی که وید که گناهکاری بزرگ است را میخواهند به دار آویزند خود برده هایی چینی دارند که به مانند حیوان با آنها رفتار میکننند. کسی که وید برادرش را کشته و صاحب بردگان است میگوید اگه میتوانستم جای این جینی ها میمون تربیت میکردم. پرسشی بسیاراساسی شکل میگیرد که که پایه و بنیاد اخلاقیات تا چه میزان نسبی است و این زمینه در واقع جوهره ی اصلی است که فیلم استراتژی خود را بر مبنای بیان آن میچیند و پرسشی نهایی که آیا همواره این حقیقت است که قربانی میشود؟ آیا انسان ها در شرایط است که پایبند اخلاقیات میشوند و آن را تعریف میکنند و یا این که اصولی است که میتواند مستقل از شرایط تا پای جان بر روی آن ایستاد؟



در روال فیلم تقابل اصلی که ما بین وید و ایوانس است بر اساس مصلحت و منفعت است. ایوانس 200 دلارش را میخواهد و وید هم میخواهد که فرار کند. در جایی آن ها منافعشان در یک راستا قرار میگیرد. وید در مقابله با سرخ پوستان جان ایوانس را نجات میدهد و در جایی دیگر این ایوانس است که جان وید را از دست کسانی که میخواهند او را دار بزنند نجات میدهد تا خود صاحب 200دلار شود. دوستی و دشمنی بر مبنای منافع شکل میگیرد بسان بازیگران عرصه سیاست. و هیچ اصول اخلاقی ثابتی وجود ندارد. اوج فیلم جایی است که دارو دسته ی وید برای نجات او به شهری رسیده اند که وید و ایوانس در آن هستند. در همان صحنه ی ورود به شهر صاحب کافه به دارو دسته ی وید جایی را که آنها هستند لو میدهد اما اوضاع از این هم تلخ تر می شود و با پیشنهاد پول مردم هم علیه ایوانس و در جبهه ی خلافکارها قرار میگیرند. کلانتر شهر هم تسلیم میشود و این جاست که زمان اتتخاب فرا میرسد و مرز مطلق خوب و بد شکسته میشود و دیگر به راحنی خوبی و بدی و زشتی را نمی توان تفکیک کرد بدون آنگه شرایط را سنجید و انسان های به ظاهر اخلاق مدار را در شرایط گناه قرار داد. در این جا اما همه چیز علیه ایوانس است. او حتی با این پیشنهاد مواجه میشود که میتواند 200 دلارش را بگیرد و شهر را ترک کند اما او تصمیم میگیرد بر مبنای حقیقتی که خود به آن باور دارد و نه مبنای مصلحت و اخلاقیاتی ساختگی که با پول خریده میشود عمل کند. حال انگیزه های او در این راه شاید متفاوت است شاید میخواهد خودش را به پسرش نشان دهد که همراه آنان است و شاید از وید که به ظاهر قبلا با زنش در ارتباط بوده کینه ای عمیق تر از بقیه دارد و شاید اصلا او یکدنده است. او به ظاهر یک قهرمان است اما به مانند قهرمان های پوشالی وسترن هیکلی استوار یا یک تیر انداز قابل نیست. بارها در طول فیلم مقهور وید میشود به دلیل این که او انسان است قرار نیست که ترمیناتور و یا یک نجات دهنده باشد. او فقط انسانی است که میخواهد پای عقیده اش بایستد. او یک پایش را حتی قبلا از دست داده است. در این جا هم دیالوگ جالبی را از او مشنویم آنجا که به وید کنایه آمیز میگوید به پای من مردمی شلیک کردند که عقب نشینی کرده بودند که در واقع انگار که روایت حال مردم در همان شهر را هم باز میگوید مردمی که با پولی بیشتر از دوستدار قانون و اخلاق به راحتی به جرگه گناهکاران پیوسته اند.



وید نیز تصمیم گرفته است تا با ایوانس همراه شود و به یوما برود. انگیزه ی او هم مشخص نیست آیا به خاطر قولی هست که به همسر ایوانس داده است که شوهرش را سالم یرساند؟ و یا دلش به حال ایوانس سوخته است و میداند که به راحتی میتواند از زندان فرار کند و یا اینکه واقعا متحول شده است ؟
همه ی این اما و اگر ها باعث میشود که نوع شخصیت پردازی به شدت انسانی شود و اینکه مرز بین تصمیم گیری بر مینای اخلاق یا منفعت، عامدانه خیلی مشخص نیست فیلم را بسیار باور پذیز و نوع شخصیت پردازی را بسیار و عمیق و جاندار کرده است.



مرگ ایوانس به مانند یک انسان است نه یک قهرمان پوشالی یا اسطوره ای. مسلم میدانیم که اگر کمک وید نبود او بیش از این ها مرده بود و وید هم نمی توانیم مطلق بگوییم که او متحول شده است. چنانکه در پایان پس از سوار شدن بر قطار اسبش را صدا میزند تا فرار کند شاید او همه ی این خدمت ها را به ایوانس به خاطر عشق به زن ایوانس که مدتی با او آشنا بوده است کرده است و در پایان تمام یارانش را میکشد. اما آیا او متحول شده است؟ تاکید فیلم بیشتر بر آن است که وید مایه های انسان بودن را داشته است و تحول او آنی یا با دیدن رفتار ایوانس رخ نداده است حتی شاید تاثیر آنها یر یکدیگر دو جانبه بوده است .
در پایان قطار یوما را شاید بتوان قطاری به سوی انسانیت دانست. قطاری به سوی اخلاقیاتی خود بنیان که شاید با منفعت هم آمیخته است. این قطار به بهشت برین که وعده داده شده نمیرود. به سوی هدفی به نام انسانیت است که میتوان برای رسیدن به آن تا پای جان ایستاد. این قطار بر روی زمین راه میرود به همین دلیل انسان های زمینی و گناه کار هم میتوانند بر آن سوار شوند.



فیلم قطار 3:10 به یوما فیلمی در ژانر وسترن است. بازگشت هالیوود به این ژانر را با این فیلم میتوان یک بازگشت شکوهمندانه دانست. فیلمی که در عین بهره گیری از المان های ثابت این ژانر در واقع نگاهی نو و مدرن شده به شخصیت ها دارد. شخصیت های ژانر وسترن معمولا قهرمان هایی شکست نا پذیرند و تقسیم افراد به خوب و بد و پاک و پلید به سادگی صورت میگیرد. به سان تقسیم بندی فیلم خوب بد زشت که کارگردان شاهکارش را با تقسیم بندی مطلق شخصیت ها در همان آغاز به بیننده معرفی میکند خوب وظیفه اش از پیش معلوم است. خوب باید خوبی کند و بد باید بدی کند و این خط کشی و مرز بندی دقیقا در اکثر فیلم های وسترن صورت میگیرد. اما یوما فیلمی است که شخصیت پردازی های خاکستری دارد که بازی فوق العاده ی بازیگران و ارائه شخصیت هایی به شدت انسانی کاملا داستان را باور پذیر جلوه میدهد و آنرا از کلیشه های رایج این ژانر خارج میکند.



برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه بفرمایید.
IMDb