ما هم وقتی جون بودیم...
2ali2
۱. یه دخترعمو دارم که همسنِ منه ، هنوز که هنوزه حالمون از هم بهم میخوره ، بچه تر که بودیم بیشتر دعوا میکردیم ، یه سری اومده بودن خونمون مهمونی ، به تعریفِ روایات حدود سی چهل نفر مهمون داشتیم ، میاد یکی از عروسکای منو بی اجازه بر میداره ! منم میبرمش تو ایوون درم قفل میکنم روش ! تازه اون موقع هنوز نرده نداشتیمD;
موقع شام هر چی دنبالش میگشتن پیداش نمیکردن ، آخرش خودم رفتم بهشون گفتم یا افتاده تو حیاط یا تو ایوونه 😐
۲. وقتی طفلی بیش نبودم ، به قدری تپل بودم که وقتی مامانم از تو آشپزخونه به من نگاه میکرد ، لپام از پشت گوشم معلوم بودن ، یه روز وقتی ناهار برنج و ماهی داشتیم ، مامانم برنج رو میکشه تا بعد ماهی تمیز کنه و بزاره روش ، متاسفانه من صبر نکردم و بشقاب برنج رو برگردوندم و گفتم : پس ماهی ش کو عبضی ؟!D; هنوز که هنوزه وقتی برادرم یادش میاد که چطوری با خفت دونه دونه برنجارو جمع کرده یه پس کله ای و یه خاک تو سرتِ غلیظ نثارم میکنه!
۳. مادربزرگم اینا یه همسایه داشتن که وقتی من سه چهار سالم بود پسردار شدن ، مامانِ پسره یه روز وقتی من تنها بودم بهم گفت : دلت بسوزه ! ببین من پسر دارم ، قند عسل دارم ! گفتم : خب که چی ؟! منم خرس دارم D;
۴. کلاس اول ابتدایی که شغل پدر هارو میپرسیدن ، بغل دستیِ من پدرش رو از دست داده بود ، منم تحت تاثیر قرار گرفتم و اینا گفتم منم پدرمو از دست دادم ! بعد که زنگ خورد رفتم به معلممون گفتم ...
۵. وقتی شیش سالم بود ، برادرم با پولای خودش یه باربیِ خوشگل برام خرید ، یه لباسِ بنفش پف هم داشت ، ولی من دوست داشتم خیلی لباس داشته باشه ! یه روز رفتم و از وسط خوشگل ترین لباس مجلسیِ مامانم یه کلی پارچه قیچی کردم و براش لباس دوختم مثلا ! شبِ همون روز رو هیچ وقت یادم نمیره ! میخواستیم بریم عروسی و مامانم لباسش ناچ بود D;
۶. کلا علاقه ی شدیدی به ترکیب کردن دارم ، یه سری گردو و شکر و شکلات رو پودر کردم و قاطی کردم ، خوشمزه شد ، بعد دختر عموی ذکر شده در مورد یک بهم گفت به منم بده ! منم ریکا ریختم توش و بهش دادم .. یک هفته بستری بود !
7.دیگه مورد هفتم نداره ، شاید ادامه داشته باشه ولی 🙂
Comments
خسته نباشي 😐
ایول
دییییییییییییییییییییییییییییییییی
07
v
V
yni rozaname hato mikhonam pare misham!
vali hanoz nafahmidam dkhtari ya pesar ya multy!
اگه ادامه داشته باشه وتد
درمورد مورد1 این که خوبه! ما یه فامیلی داریم هم سن خودمون که به شدت از بدمون میومد! همیشه هم دعوا داشتیم! یه بار اون زمان ابتدایی بودیم تو یه عروسی منو پسر خالم تو دستشویی بدبختو حبس کردیم کلید لامپ دستشویی هم بیرون بود چراغشم خاموش کردیم انقدر صدای آهنگ و اینا زیاد بود هیچکس صدای داد زدنشو کمک خواستنشو به در کوبیدنشم نمیشنید بدبخت نیم ساعتی اون تو مونده بود 😃
v
عکس این بچه ها کو پس؟؟
همش به خاطر تو ! یه پست دیگم دادم 🙂
عالی بود