«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
sina.t
وت لطفا
شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمىکردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
Comments
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
https://www.erepublik.com/fa/article/-1344-2590375/1/20
v
v
v
[removed]
نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
این شعر رو باید زیبا صنمی ترک با لهجه قشنگ
در حالی که مست سرت رو گذاشتی رو باهاش
برات بخونه با سه تار
تا درد رو بفهمی
هییییییییی
🙂
vote
vote
v
v
👀
v
0__0
V
V/E
v
رای
v