به جای اشک، جگر از نهان در آوردند

Day 2,786, 23:21 Published in Iran Serbia by Mishbili












کشف پیکر صد و هفتاد و پنج غواص کربلای چهار؛ توی گودال... با دستهای بسته... با دستهای بسته... با دستهای بسته... چقدر خبر بی رحم است. قید "با دستهای بسته" و "توی گودال" را کاش خبری نمی کردند. کاش گروههای تفحص، همانجا بالای گودال تا دلشان می خواست زار می زدند، بعد که دلشان آرام می گرفت یکی یکی دست آن صد و هفتاد و پنج نفر را باز می کردند و صدایش را در نمی آوردند... کاش این راز را تا ابد به دل می کشیدند. کاش "دستهای بسته" خبر نمی شد. کاش درد تکثیر نمی شد. کاش "دستهای بسته" اینهمه توی مغز و قلب آدم زنگ نداشت...





از دجله ها آورده اند عباس ها را
از بطن مَوّاجِ بلا الماس ها را
در جامه ی تقوا، تبِ اخلاص ها را
با دست های بسته این غَوّاص ها را


یک دسته ی سینه زنِ بی تاب آمد
یک هیئت از پابوسیِ ارباب آمد
یک موج، از آرامش گرداب آمد
دریا خروشید از دلش مهتاب آمد


سخت است مادرها پسرها را ببینند
یک استخوان، جسمِ جگرها را ببینند
در پاره پیراهن، قمرها را ببینند
اینگونه روی خاک سرها را ببینند





جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاکها بودند؟
ماهی و خاک! قصه تلخی است
کاش در آبها رها بودند

دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک!
من نمی فهمم این سیاهی را

این سیاهی که یک نفر با خاک
بکشد ساکنان دریا را
ماهی و دست بسته زیر خاک
حل کند یک نفر معما را!






می آمدی و از تو بجز استخوان نبود

جز یک طناب روی دو دستت نشان نبود

از این مصیبتی که به تابوتتان نشست

دوش تمام مردم ما را توان نبود

رفتی و باد بوی تو را سوی ما کشاند

از کاروان بجز جرس کاروان نبود

تا روز حشر العماره زچشمان من فتاد

این نقشه کاش روی زمین این زمان نبود

با گریه دست‌های تو را باز می‌کنیم

ما را جز اشک هیچ به چشمانمان نبود

کاش آسمان زمرگ پرستو به سر زند

کاش این زمین ز داغ شما پیرهن درد

کاش استخوان آمده این نوحه بشنود

ما داغ دار روی شماییم الی الابد





مگو بدن، ز تن جبهه جان در آوردند

به جای اشک، جگر از نهان در آوردند

وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین

ز دشت لاله ز بس ارغوان آوردند

شما گروه تفحص به خاک بنویسید

دُر از خزانه این خاک‌دان در آوردند

زمین ز مین پر و اینان ز من سفر کردند

ز آسمان سر از این آستان در آودند

همین تبار تبری تبر به دوش شدند

دمار از بت و از بتگران در آوردند

حرامشان که شکم‌بارگان فرصت جوی

تنور گرم شما بود و نان در آوردند

و من به جیب سر و سر به زیر کاین مردان

چه سرفراز سر از امتحان در آوردند






...




..../\„,„/\..
...( =';'= ).
.../*♥♥*\..
.(.|.|..|.|.).