اولین تپش های عاشقانه ی قلبم

Day 2,596, 11:21 Published in Iran Serbia by Mishbili




من همانقدر به شعر احترام می گذارم که یک آدم مذهبی به مذهبش!

گفتن یک شعر خوب همانقدر سخت است و همانقدر دقت و زحمت می خواهد که یک کشف علمی!

شاعر بودن در تمام لحظه های زندگی است شاعر بودن یعنی انسان بودن!

من تا سر خودم نشکند معنی سنگ را نمی فهمم







چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
دست مرا که سایه ی سبز نوازش است
با برگ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی ات,که مرا نوش می کنی

*******

فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانه ی عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم

*******

می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش

*******

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد از جاه مال و آبرو

*******

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم

*******

به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت وای چه دیداری وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی

*******

می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه ی جاودانه می خواهم

*******

یار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا به دست آرم او را

*******

کاش چون آیینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده ی تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده ی تو

*******

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد

*******

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستان غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور









..../\„,„/\..
...( =';'= ).
.../*♥♥*\..
.(.|.|..|.|.).


اولین تپش های عاشقانه ی قلبم

www.erepublik.com/en/article/2482315/1/20