خوب...

Day 2,479, 13:23 Published in Iran Iran by k.a.r.o.b.i

سلام و شايد هم خداحافظ
بعد دوسال غيبت كه البته بينش سر مى زدم به بازى برگشتم بدون ورك، بدون ترين، بدون فايت
يه چيزى بهم ثابت شد
كه فرق، نداره الان حذفيم، جمعيتمون كمه، زياده يا اصلا خيلى ضعيفيم يا قوى
مهم اينه كه يه آيين مقدسرو هميشه برپا مى داريم كه دعواست
بدون دعوا بازى بى هيجانه، درست اما روحيه پرخاشگرى اصلا ربطى به جذابيت نداره، تو يه جامعه پرخاشگرى نمود بارز نا امنى براى افراده
و اينجا هيچ امنيتى نيست.
الان حذفيم و كم برا همين دعوا ها حال شوخى داره ولى دو ماه ديگه كه ايران رو نقشه بر خواهد گشت،بازهم همون حماقت هايى رو شاهد خواهيم بود كه يه زمانى من هم توشون نقش داشتم
همون حماقتى كه الان ازش پشيمونم،همون كه وجدان آدمو به چالش جدى مى كشه
و من تا مدتها خودمو به خاطرشون نمى بخشيدم
به جهنم كه به خدا اعتقاد ندارين يا به معاد
به وجدان چى؟به اخلاق چى؟
به انسان چى؟
به محض اينكه حس كردم شوخيم با پرشن جنرالز داره تو فاز خطرناك دعوا وارد مى شه سعى كردم كمكش كنم و تبديل بشم به يه دوست.
اين اون جيزى بود كه تو دو سال دورى از بازى ياد گرفتم ولى وقتى وارد اين بازى شدم(با اين اكانت)
به همونچيزى تبديل شدم كه روز اول پيش رستيو خودمو به جاش جا زدم، يه بچه چهارده ساله،
من يه روز به خودم اومدم و گفتم اگه من ١٤ سالم مى بود الان قطعا الان از لحاظ سن بزرگتر مى شدم ولى وقتى تو بازى نشستم، از لحاظ عقلى كمتر شدم.
و اين حماقت هاى من حاصل و بازخورد اين بازى بود.اين بازيه و بازى همونطور كه جا افتاده، براى افراد كوچكتره و اين بازى خصلت بچه ها رو به همه منتقل مى كنه
اما اين مقاله چيزى جز يه بحث جامعه شناختيه، يه خداحافظى هم هست، شايد ديگه من رو نبينيد(به طور مجازى).پس گفتم خوبه كه باهاتون يه خداحافظى بكنم، اين كمترين كاريه كه مى تونم براى افراد، كه نزديك ٣ سال باهاشون زندگى كردم انجام بدم
شايد نامردى باشه كه از رستيو، ازپژمان،فريبرز،مرتضى نيما پرشن گارد، مالك، آلبوس و خيلياىديگه(همه)تشكر نكنم
و مخصوصا پرشن جنرال(سيب زمينى):دى
بدرود شايد براى هميشه
و در آخر تقديم به
Irtiger

... ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﯿﺒﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ جنگ ؛
ﺟﻨﮓ ﻋﻠﯿﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ؛
ﻭ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﻓﯽ ﻭ ﻋﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﭼﯿﺴﺖ ؛
ﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﯿﻨﻪ ﺍﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ؛
ﻭ ﺣﺘﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﺍﺩ ﻣﺎ ﻭ هم ﻃﺒﻘﻪ ی ﻣﺎ و ﻫﻢ سرنوشت ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ؛
ﭼﻮﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﯿﺪﻧﺪ ؛
ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻩ ﻣﺎ ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﭘﯿﺮ ﻭ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﯾﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪﻧﺪ ؛
"ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﮐﻪ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺠﻨﮕﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﯿﺪﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ "
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ...
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﻣﯿﺒﺮﺩﻧﺪﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﯾﺎ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ، ﯾﺎ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
ﯾﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ...
ﻭﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻣﺎ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ
ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻣﺎ ﻭ ﻣﺰﺍﺭﻉ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
ﻭﺍﮔﺮ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ، ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﺼﯿﺐ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻭ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ، ﺩﺭ
ﻓﺨﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻏﻨﯿﻤﺘﺶ ﺳﻬﯿﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ... .
" ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺁﺭﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺑﻮﺩ ... . ﺩﻗﺎﯾﻖ ١٩؛٢٠؛٢١"

و همچنين
بهترین فرشته ها همین شیطان بود
مرد و مردانه ایستاد گفت : نه سجده نمی کنم ، تو را سجده می کنم اما این آدمک های کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستشو عظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی و محبت و همه چیز و همه کس را فراموش می کند ( برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم ) گوسفند وار پوزه اش را بر زمین فرو می برد و چشمش را بر آسمان و بر تو می بندد سجده نمی کنم
نمی بینی اینها چه می کنند؟
مسیح و یحیی و زکریا و علی را بی رحمانه و ددمنشانه می کشند ...

هبوط در کویر ... دکتر علی شریعتی

و شايد هم
"... همه چیز در جهان،
برای بودنِ آدمی است،
و درد این است که،
بودن، خود برای چیست؟
چه خنده آورند آنها که،
بودنِ خویش را در جهان،
ابزارِ چیزی کرده‌اند،
که خود،
ابزارِ بودنِ آنهاست..."

مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۷۳