خوان هشتم
I n f 0 r m e r
داشتم میگفتم : آن شب نیز
سورت سرمای دی بیداد ها می کرد
و چه سرمایی ، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود.
قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود.
مرد نقال – آن صدایش گرم، نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم
راه می رفت و سخن می گفت.
چوبدستی منتشامانند در دستش،
مست شور و گرم گفتن بود.
صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود
همگنان خاموش.
گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید، پای تا سر گوش :
هفت خوان را زاد سرو مرو
یا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی مرد
آن هریوه ی خوب و پاک آیین – روایت کرد :
خوان هشتم را
من روایت می کنم اکنون ...
همچنان میرفت و می آمد.
همچنان می گفت و می گفت و قدم می زد:
قصه است این ، قصه ، آری قصه ی درد است
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ- همچون پوچ- عالی نیست
این گلیم تیره بختیهاست
خیس خون داغ رستم و سیاوش ها ،
روکش تابوت تختی هاست
اندکی استاد و خامش ماند
پس هماوای خروش خشم ،
با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود، خواند :
آه ، دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر ،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول ،
پور زال زر جهان پهلو ،
آن خداوند و سوار رخش بی مانند ، آن که هرگز
-چون کلید گنج مروارید
گم نمی شد از لبش لبخند ،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان ،
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور ،
کشته هرسو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان ، چاه بی دردان ،
چاه چونان ژرفی و پهناش ، بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور.
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند.
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود
پهلوان هفت خوان اکنون
طعمه دام و دهان خوان هشتم بود
و می اندیشید
که نباید بگوید هیچ
بس که بی شرمانه و پست است این تزویر.
چشم را باید ببندد،تا نبیند هیچ
بعد چندی که گشودش چشم
رخش خود دید ،
بس که خونش رفته بود از تن
بس که زهر زخمها کاریش
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید،
او از تن خود
- بس بتر از رخش –
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش .
رخش را می پایید.
رخش، آن طاق عزیز، آن تای بی همتا
رخش رخشنده
به هزاران یادهای روشن و زنده...
گفت در دل : " رخش!طفلک رخش ! آه! "
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد
ناگهان انگار
بر لب آن چاه
سایه ای دید
او شغاد، آن نا برادر بود
که درون چه نگه می کرد ومی خندید
و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید......
باز چشم او به رخش افتاد – اما ... وای!
دید
رخش زیبا ، رخش غیرتمند ، رخش بی مانند
با هزارش یادبود خوب ،
خوابیده است آنچنان که راستی گویی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است........
بعد از آن تا مدتی دیر ،
یال و رویش را
هی نوازش کرد، هی بویید ، هی بوسید،
رو به یال و چشم او مالید...
مرد نقال از صدایش ضجه می بارید
و نگاهش مثل خنجر بود:
"و نشست آرام، یال رخش در دستش ،
باز با آن آخرین اندیشه ها سرگرم :
جنگ بود این یا شکار؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر؟"
قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست
که شغاد نا برادر را بدوزد
– همچنان که دوخت -
با تیر وکمان
بر درختی که به زیرش ایستاده بود ،
و بر آن تکیه داده بود
و درون چه نگه می کرد
قصه می گوید
این برایش سخت آسان بود و ساده بود
همچنان که می توانست اواگرمی خواست
کان کمند شصت خویش بگشاید
و بیندازد به بالا بر درختی، گیره ای سنگی
و فراز آید
ور بپرسی راست ، گویم راست
قصه بی شک راست می گوید .
می توانست او اگر می خواست.
لیکن.........
ومن الله توفیق
مهدی اخوال ثالث
Comments
?
خوان هشتم
http://www.erepublik.com/en/article/-1-2401583/1/20
vote + shout please
θέσει την πόρτα σας
سلام
v
vs
V
این شعر بی شک یکی از بهترین اشعار (و البته حقیقی ترین اشعار) مهدی اخوان ثالث هست و حتی یکی از بهترین شعرهای ادبیات معاصر ایران
خیلی ها معتقدند این شعر رو به علت مرگ تختی گفته به خصوص به خاطر اونجایی که می گه: روکش تابوت تختی هاست
همینطور تصویر زیبایی که از قهوه خونه ایجاد می کنه که بیرونش سرما بیداد می کنه(که نماد همون ظلم و دلسردی هست) و توی اون گرما و دوستی و حکایت گویی
به همه دوستان شدیداً توصیه می کنم اگر این شعر رو نخوندند تا حالا(بچه های نظری توی کتاب ادبیات پیش دانشگاهی خوندنش) حتماً بخوننش که بسیار جذابه
@ممد اینفو
ممد جون مهدی اخوال ثالث کیه دقیقاً؟ 😁
آخر مقاله غلط تایپی داره درستش کن 😉
😁)
درست شد ^__^
منم اتفاقا پسر داییم داشت بره امتحان میخوند داد ازش بپرسم دیدمش 😁
ممد خااااااک! یعنی خاااااک!
الان خوندمش پره غلطه
ماه سالاااار؟؟؟
ماخ سالار 😐 😁)))))))
پسر داییت اگه خواست دیگه کسی ازش سوال بپرسه بیا بگو خودم می پرسم ازش ولی خداوکیلی از تو کمک نگیره که اینجوری شاعرا بدنشون نره رو ویبره 😐
😁))
این کاملا کپی پیست هست ایمان جون 😃
پس اونجایی که ازش کپی کردی کلی غلط داشته تویه تایپش و بدنه اخوان ثالث بنده خدا رو فرستاده روی ویبره
متأسفانه غلطه تایپی زیاد داره ولی با این حال ممنون که یادی از شعری به این زیبایی ( و حقیقی) کردی 😉
o7
شعرش بی نظیر و دردناکه
مخصوصا قسمت هایی که محمد پررنگ کرده
...
من سال 83 پیش دانشگاهی بودم
اما این شعرو یادم نمیاد
:/
گومبا گومبا باکومبا
به به
در
vote
vote
عالی بود
دمت جييييييز
حال داد
BIG VOTE
ha ?
هنر نزد ایرانیان است و بس
Vote
عالیه اخوان عشقه
غلط تایپی هم زیاد داره
o/
این شعر قشنگه
ولی کلا ریدی با این غلط هات
😐|||
vote
من یک سوال دارم؟
چرا میگن شاهنامه آخرش خوشه؟
آخرش که پهلوان قهرمانی ایرانی کشته میشه؟
به نظرمن باید بگن شاهنامه آخرش تلخ هست؟
موافقی؟
به نقل از یک سری از بزرگهای ادبیات میگم
شاهنامه یک قسمتهای اضافه شده داره بنام هجو نامه . یکی از شعرهاش میگن اینه : بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی . و همین که شاهنامه آخرش خوش است هم جزء هجو نامه ها میدونن . این جور چیزها را دشمنهای ایران ساختن که متاسفانه ما خودمون هم بعضی وقتها به زبون میاریمشون بدون آگاهی از معنیهای واقعیشون
بجای اون جمله میشه گفت جوجه را آخر پائیز میشمارن که هم معنی همون شاهنامه آخرش خوشه هست
پاینده ایران
زنده باد آزادی
v
vote & sub
07
درتو بذار باو
هممم
دبیر فیزیک دوم دبیرستانمون همیشه این شعرو میخومد برامون
یادش بخیر اون روزا
اخوان ثالث ♥
V
V
رای
شعر ، جان من است ...