مالیات جدید؟؟ غم نباشد

Day 2,095, 12:06 Published in Iran Iran by White.Owl
حکایت جذاب طبیب و بیمار

“اسعد بن شهروند” را مالیخویا عارض گشت
نزد طبیب رفت و در صف نوبت بنشست. شخصی بیامد و بنشست. شخص دوم بیامد، و شخص سوم و چهارم و پنجم . . . تا چهل شخص، و همه در نوبت
طبیب او را پیش خواند و از حالش پرسید
شکوه بیاغازید از خواب آشفته دیدن و نیم شبان از خواب جهیدن و باز خفتن و خواب وی بیاشفتن
.
.
طبیب : چه می بینی؟

-در خواب می بینم که بر سر دریا ایستاده ام و قلاب در آب رها کرده. ماهی در قلاب افتد

و چون بر می آورم ، نهنگی بالا می جهد و ماهی فرو می بلعد




طبیب گفت: غم نباشد

در خواب می بینم که خانه عالی ساخته اند و خالی رها کرده و چون داخل خواهم شدن، سنگی از کنگره به زیر می آید و پیشانی مرا می شکند





طبیب گفت: غم نباشد



در خواب می بینم که مردی بر سر خوان نشسته و مرغ بریان می کند و به سوی من می اندازد. چون برمی دارم، تکه سنگی است یا چوب بلالی




طبیب گفت: غم نباشد


در خواب می بینم . . .


-غم نباشد



اسعد زبان گشود که: ای طبیب چگونه غم نباشد؟ و این مالیخویا مرا رنجه می دارد، آنچنانی که خواب و خوراک نمی دانم و شب و روز نمی شناسم


طبیب گفت: غم نباشد


و آنگاه چهل شخص را پیش خواند و گفت: این اسعد را از حال خود خبر دهید


گفتند: دل قوی دار که آنچه تو در خواب بینی ، ما جمله در بیداری بینیم و هیچ گمان نبریم

اسعد چون این بشنید دانست که هیچ غم نباشد