داستان سماق قسمت دوم

Day 2,081, 07:48 Published in Iran Iran by s0mag

باز من تراوشات مغز بیمارمو گذاشتم.
از همه اونایی که اسمشون در پایین اومده معذرت می خوام مشکلی هم دارند به من کاری نمی کنم.
از این به بعد من برای فصل هام اسم نمیذارم همون اولی رو هم اشتباه کردم گذاشتم.
+++++++++++++++++++++
فصل دوم
پدرخوانده در را برای اینفورمر باز می کند. اینفورمر که تا به حال آزمایشگاه پدر را ندیده بود خیلی هیجان زده می شود.
آزمایشگاه مثل آزمایشگاه های توی کارتون ها بود اما وسایلش هم با سلیقه چیده شده بود.
در این میان پدرخوانده برای اینفرمر توضیح می دهد که امروز می خواهد چه کند.
« من سال هاست دارم روی این دستگاه کار می کنم و توانستم آن را دیروز کامل کنم. امروز من می خواهم با وسیله ای که خود اختراع کرده ام یک سماق را تبدیل به یک آدم می کنم و به کمک این آدم-سماق ها می توانیم کشور های فراوانی رو پی تی او کنیم»
اینفوزمر می پرسد:« حالا چرا یک سماق؟؟»
« چون که در بدن سماق ها ماده ای است که می توان با این دستگاه آن را تبدیل به دی.ان.ای انسان کرد. خوب حالا یکی از آن سماق ها را که روی میز است را به من بده»
دست اینفرمر به سوی سماق ها می رود. رنزمی نمی داند که این انتخاب باعث تغییر سرنوشتش می شود. دست اینفورمر سماق داستان ما را انتخاب می کند.
سماق را توی دستگاه می گذارند و پدرخوانده دکمه ای را فشار می دهد. دستگاه با صدای وررر ورررر شروع به کار میکند و چند ثانیه بعد سماق تبدیل به یه انسان می شود. پدرخوانده سماق را از درون دستگاه خارج می کند. سماق قیافه ی به هم ریخته ای داشت. موها و چشم هایش رنگ زرشکی بودند یعنی رنگ یک سماق و قدش هم نسبتا کوتاه بود.
پدرخوانده از دیدن سماق خوشحال می شود و در فکر خود می گوید:« من می توانم با سماق هایی که تبدیل به آدم می کنم اندونزی و بقیه دنیا را پی تی او کنم هاهاها»
چند دقیقه ی بعد اینفورمر به دستشویی آزمایشگاه می رود تا دست هایش را بشورد آخر دستش سماقی شده بود.
در زمانی که در دستشویی بود صداها یی را از بیرون شنید صدای«آخخخخخخخخخخ» ، یک صدای کلفت دیگر و صدای تق و توق
به این دلیل سریع به آتیلا زنگ زد و گفت: آتیلا ارباب یک سماق را تبدیل به یک انسان کرده است اما انگار سماقه دیوانه شده است. سعی کن سریع تر به کم.....»ِ
از آن لحظه به بعد تنها چیزی که آتیلا شنید این بود:« اول صدای فریاد اینفورمر آمد و بعد یک صدای کلفت که لابد مال سماق بود گفت: تا تو باشی دیگر سماق نخوری.»
+++++++++++++++++++++
چند لحظه بعد سماق از دستشویی خارج شد. درون دستشویی پیکر بیجان اینفورمر افتاده بود که چاقویی در شکمش فرو رفته بود و خون از آنجا روان بود. درون آزمایشگاه هم تن پدرخوانده در یک سو قرار داشت و سرش در یک سو دیگر. مو هایش خونی شده بودند
و از زخمش خون بیرون می آمد.
سماق گفت: حالا باید بقیه ی سماق ها را هم تبدیل به انسان کنم.



باز هم دیدین که من چرت و پرت نوشتم حالا چون که لابد دلتون برای مغز بیمار من سوخته یک ووت و ساب بزنید.