اندر احوالات شیخ ما

Day 2,046, 15:42 Published in USA Iran by PIER5362

با سلام خدمت گوسفندان محترم و آدم نماهای عزیز



بازم بعد این همه مدت گفتم یه مقاله بدم روحتون شاد بشه
توی فیس بوق یه چرخی می زدم رسیدم به یه پیج بنام اندر احوالات شیخ گوگولی
از اونجایی که خیلی ها با این پیج آشنایی ندارند یا حسشو ندارن برن فیس بوک یا تمبانش موجود نیست خودم قشنگاشو براتون جدا کردم میزارم بخونید حالشو ببرید



روزی یکی از مریدان به شیخ گفت یا شیخ اگر در نماز جماعت باشیم و بادی خارج شود چه باید کرد؟
شیخ گفت برای اینکه آبرویت نرود باید دستت بر دماغ گیری که گویا خون دماغ شده ای و نمازت را بشکنی و بیرون روی
مرید گفت اگه اینجوریه چرا امروز خودت همینجوری نمازتو ادامه دادی؟
شیخ گفت مگر مرا بادی خارج شد؟
مرید گفت آری و بویی بس آزاردهنده هم داشت
شیخ در توجیه این مسئله گفت من در نماز چنان از خود بیخود میگردم که از زمین کنده و به سوی آسمانها پرواز میکنم و چیزی متوجه نشدم
مرید هم گفت برو اینا رو به کسی بگو که نشناستت، ما خودمون تو لوله بخاری بزرگ شدیم
شیخ هم که دید مرید زرنگتر از این حرفاس زد پس گردنش و گفت مگه تو الان نباید بیابون باشی پدسگ؟ برو گمشو همونجا و با لگد مرید را بیرون انداخت .......



مریدی نزد شیخ آمد و پرسید: یا شیخ، بهترین راه رسیدن ملت به آزادی چیست؟؟
شیخ فرمودندی: مترو
و مریدان همی گریستند , نعره ها زدند و خشتک ها دریدند



نقل است روزی جمعی از معاندین شیخ وی را خواستند که از برای اثبات حقانیت خویش به داخل قفس گوریلی وحشی اندر شود و با وی به شطرنج پردازد. شیخ بر خلاف درخواست مریدان چنین کرد. در این حال گوریل به سبب کرامات شیخ آرام شد و به بازی با شیخ مشغول همی گشت. همگان در حال قبول حقانیت شیخ بودند که ناگاه گوریل شیخ را کیش و مات نمود. نقل است که در آن حال، شیخ که جنبه باخت نداشت، چنان وحشی بازی درآورد که مریدان بالاجبار گوریل را از قفس خارج کردند و به جای او شیخ را در قفس نگه داشتنند و ایضاً همگان به حقانیت گوریل پی بردند....



نقل است که شیخ همواره مریدان را به صمیمیت با خدا بسیار سفارش می کرد و می فرمود: با خدای خویش راحت باشید. لیک برخی از مریدان بی ظرفیت و فاقد شعور، به هنگام ارتباط با خدا آنچنان با وی صمیمی می شدند و چهار چرخ خویش هوا می نمودند که شیخ طی فتوایی عاجل سخن خویش باز پس بگرفت و فرمود: پشگل بخوردم که چنین گفتم.به راستی همان به که غریبی کنید که ترسم عنقریب به شوخی دستی با خدای نیز روی آورید...



از ابوالکافی بسیم الدین علی گیوه چیان از مریدان شیخ نقل است که روزی مردی را بدیدم که به نزد شیخ شد و وی را پرسید: یا شیخ، گر گناه و ثواب کسی در نزد خدای مساوی باشد، او را به دوزخ فرستند یا بهشت؟ شیخ نظری بر وی بیفکند و فرمود: به راستی که خدای تعالی او را دو نیمه پانزده دقیقه ای فرصت عنایت فرماید و گر باز هم مساوی شد، آنگاه باید به خدا پنالتی بزند تا تکلیفش روشن گردد...و مریدان از شنیدن این سخن خشتک از پای بیفکندند تا سر و ماتحتشان جهت کسب آمادگی، آزادانه به تمرین پنالتی زنی بپردازند...



روزی مریدان بر شیخ دخول نمودند در حالی که مغز سرشان در حال جوشیدن بود. شیخ
ایشانرا گفت که از بهر چه اینگونه گشته اید؟ گفتند یا شیخ در اخبار شنیدستیم که قرار
است گام دوم یارانه ها نیز اجرا گردد. حال سوال ما این است که این مطلب به چه
معناست؟ شیخ دستی بر خشتک برد و فرمود: در گام اول خشتک ملت دریده شد و در
گام دوم به لطف خدا مایحتوی خشتک مردم قرار است که جر وا جر گردد. مریدان پس از
شنیدن حکمت این امر با اره برقی شوشول خویش را بریدند و در چشم یکدیگر فرو نمودند



نقل است که روزی جمعی‌ از مریدان به نزد شیخ آمدند و زبان به گلایه گشودند که: یا شیخ، حکیم یکی‌ از مریدان را از برای تیمار آمپولی تجویز بنموده, لیک آن مرید را از آمپول بیم و هراس باشد. هر چه کنیم خشتکش وا ننهد و ماتحت در اختیار طبیب نگذارد. چاره چیست؟ فرمود: به نزد من آریدش تا او را پندی دهم. چنین کردند. پس شیخ با عطوفت او را گفت: هیچ سخت مگیر که "هرقدر كمتر به درد بيشتر فكر كنى, دردش بيشتر كمتر شود". گویند این سخن آنچنان اثری در آن مرد کرد که خشتكش خود به خود پايين آمد و ساير مريدان نیز خشتكها پايين كشيده,به سوی درمانگاه محل روانه گشتند



روزی یکی از مریدان شیخ را پرسید:
یا شیخ! شما چگونه طی الارض می نمایید؟
حضرت فرمود: "میگ میگ …!" و در دور دست ها ناپدید گردید.
مریدان تا این صحنه را بدیدند جامه ها پاره کردندی و گریه سر دادندی!!!



آورده اند که مریدان همی آیتی بر وحدانیت شیخ از وی طلب میکردندی و شیخ بردباری پیشه مینمودندی، مریدان همی اصرار کردندی تا شیخ عنان شکیبایی از دست بدادی، نگاهی نافذ در نظر مریدان همی کردی ناگاه از خود بادی رها بساختندی بسان رعدی سمائی که دیوار سوتی بشکستی و لایه اوزون جر بدادندی و محور زمین چند ده فرسنگ جابجا کردی!
مریدان که از رویت این آیت و موج آن مو به سر راست و دندان به کف زمین بریخته بودندی نه تاب ماندن داشتندی و نه نای گریختن، پس تا پاسی از شب موج مکزیکی زدندی و به حمد و ثنای شیخ مشغول گشتندی!



روزی مریدی نزد شیخ آمد و پرسید: یا شیخ چه کنیم که سال 2012 نزدیک است، عنقریب است که همگی نابود شویم! شیخ لختی بیندیشید و با لبخندی بر لب گفت هیچ بیم به خود راه مده که ما هنوز در سال 1390 زندگی میکنیم!
نقل است که آن مرید به مدت دو سال به طور متوالی عـــربده میزد.



گویند روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی.
اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند:
یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نشود؛ پس از چندین
ساعت گوهرفشانی؟
شیخ لبخندی زده و فرمود:
از آن روی که من در فیس بوک یک (فیک اکانت..fake account )
با نام (عسل جون) اختیار نموده و به
وسیله ی آن ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی !!
و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی .!!



شبی قبل از جنگ شیخ مریدانش را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمی‌خوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته می‌شید. پس حالا من چراغ رو خاموش می‌کنم. هر کس که نمی‌خواد فردا تو جنگ شرکت کنه، می‌تونه بره. پس چنین کرد. چراغ که روشن شد، همه‌ی مریدان رفته بودند و شیخ خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
شیخ گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزه‌ای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش می‌کنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه شیخ را هم ربوده بودند.
شیخ در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچه‌ها بس کنین دیگه
. کم‌کم داره بی‌مزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش می‌کنم…
شیخ خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن



ﺭﻭﺯﯼﺩﻭ ﺯﻥ ﻧﺰﺩ شيخ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. شيخ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﭽﻪ ﺭﺍﻭﺳﻂ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺯﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒﺷﺪ .
شيخ ﮐﻤﯽ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺷﺪ



روزی شیخ را گفتند با "ماتیز" برای ما جمله بساز.
شیخ چپ نگاهی به مریدان انداخت و فرمود :
آیا میتوانم جمله را به بلاد کفر بگویم؟؟
مریدان همه موافقت نموده و از این فضل شیخ خشتکها را در دست گرفتند و آماده دریدن شدند...
شیخ ناگهان بفرمود : " ماتیز یور نیم "
مریدانی که درآن لحظه نزد شیخ بودند خشتک به خشتک آفرین تسلیم نمودندی و در گذشتند؛
یکی از مریدان که تافل ای بی تی را با نمره 110 اخذ نموده بود چنان خشتک خود را درید که
زمین زیر پایش از هم شکافت..!!



همینه که هست از این به بعدم همین برنامست باشد که ایمان آورید
از هر گونه ریختن آشغال در این مکان جداً خود داری نکنید
تا می تونید ریخت و پاچ کنید
باشد که ایمان بیاورند