!یک سال در ایریپابلیک

Day 886, 15:28 Published in Iran Iran by Silver Viper
سلام به دوستان!

یکسال پیش در چنین روزی من از طریق یه تبلیغ توی یه سایت غیر فارسی در استان فارس پا به این بازی گذاشتم! (یاد تقویم تاریخ افتادین، نه؟ :دی) خب یادم میاد که اون موقع ها که چیزی بارمون نبود یه نفر به صورت خود جوش بهم نامه داد و راهنماییم کرد، همینطوری بود که شد مرشد ما توی این بازی! هنوزم به جرات میگم یکی از 3 نفر کاملا مورد اعتماد منه! اون زمونا تازه حزبشو راه انداخته بود و بعد از لول هفت منم رفتم توی حزبش و هنوزم به بقیه تا حدی ترجیحش میدم (هر چند یکی از رؤسای همون حزب باعث رفتن به سفر دور دنیام شد!) نکته ی جالب هم اینه که من بدون دعوتنامه به بازی اومدم و اون رفیقم بدون هیچ چشمداشت مالی منو راهنمایی کرد (و هنوزم با هم مشورت می کنیم) و اون شخص کسی نیست جز پوریا (جوکر شدو)... ارادتمندیم داداش :دی

خب یادمه اولین سفرم به خارج به خاطر رکود اقتصادی ایران و فلاکت و نداری کارگران بود! :دی و اولین مقصد خارجی من اندونزی بود که اون موقع بعد از افول رومانی قدرت بلامنازع دنیا شده بود. چه روزایی بود! باز هم عامل خودجوشیت به کار افتاد و یکی دیگه از دوستان خوبم (که اتفاقا بچه محل هم درومدیم! :دی) که جناب حمید عطرین (یا آترین، یادم نیست کدوم تلفظ درسته!) بهم بلیط داد تا برم اندونزی.

اولین باری که برای رفتن به مجلس از رستاخیز اقدام کردم از ایالت جهرخند خدابیامرز (که هنوز به خیلی ها نتونستم بفهمونم که سمرقند نیست و جهرخنده!) کاندید و انتخاب شدم. مجلس خوبی بود و کلی تجربه اندوختیم! :دی بعد از اون یکی دوبار دیگه کاندیدا شدم اما خدا نخواست از این راه به ملت خدمت کنیم و انتخاب نشدم و بعد از این ماجرا بود که سفرم به دور دنیا شروع شد!

سفر دور دنیام جالب بود، از روسیه تا مجارستان و از آمریکا تا جاپون (همون ژاپن! :دی) همه رو گشتم و حدود 15-16 کشور بزرگ رو دیدم اما پابند جایی نشدم، دنبال تفریح بودم اما از اتحاد و انسجام و هماهنگیشون هم متعجب میشدم! کم کم لکه ی سیاهی از نا امیدی نسبت به ایران توی دلم پیدا شد اما تا بعد رشد نکرد...

برگشتم ایران و مدتی به کارهای عادی پرداختم و دوباره ترجمه کردن مقالات روز رو از سر گرفتم. کاری که از بدو زدن روزنامه ایمان داشتم که اگه توش بهترین نباشم جزو سه تای برتر ایرانم. اولین مقاله ام هیچوقت یادم نمیره... اون موقع وضع مدیا واقعا گندتر از الان بود و آتیلا، پژمان، میلاد دانته، ان ای سی و دیگر بزرگان بر اسپم نکردن تاکید زیاد داشتن. برای همین یه مقاله ی روز رو ترجمه کردم و گفتم اینم اولین مقاله ام که اسپمم نیست!!! جالب اینکه مورد استقبال خوبی به عنوان اولین مقاله قرار گرفت و تسلط من بر زبان انگلیسی رو تا حدی آشکار کرد تا بتونم از این کانال به جای مجلس به کشور خدمت کنم.

یادمه اولین کسی که بهم ایمان آورد که توی کار سیاسی و مخصوصا از لحاظ مکالمه و ترجمه میشه ازم استفاده کرد رفیق خوبم میلاد دانته بود. جالب اینکه فکر کنم دوره ی دوم ریاست جمهوری میلاد بود که کلا به بازی اومدم که قشقرقی سر یه سری اسلحه و اینا به پا شد. خلاصه اولین بار به عنوان یه پست جدا به عنوان معاون خارجی رییس جمهور وارد کابینه شدم و از میلاد خواستم که اسم منو فاش نکنه تا برای استفاده از یه نیروی جدید و بی تجربه فشاری بهش نیارن اما آخر دوره اینو گفت توی مقاله اش و من هم مخالفتی با اون نداشتم. بار دوم به عنوان یکی از وزرای امور خارجه به همراه پوپک (اگر اشتباه نکنم) در کابینه ی ان ای سی، دوست گلم انتخاب شدم که دوره ی بدی نبود واقعا و در اون دوره من تیم ترجمه ای تشکیل دادم تا به کار ترجمه ی مقالات مهم کشورها مشغول بشیم و خدایی خوب جواب داد اما بعد از اینکه اون دوره ی ان ای سی تموم شد این کار ادامه نیافت و تیم از هم پاشید...

دوره ی سوم هم توی کابینه ی اشکان ملقب به جیوه! (:دی) توی وزارت خارجه بودم اما در واقع وزیر مطبوعات بودم یه جورایی و بعد هم یه مدت از اشکان خبری نشد و من به خاطر کمبود کار و البته رشد اون لکه ی سیاه که گفتم به خاطر بی برنامگی و تخریب و خیلی مسایلی که حال آدم رو بد می کرد، استعفای خودم رو به پوپک دادم و از ایران دوباره راهی بریتانیا شدم تا دوره ی جدیدی باشه برای من!

اونجا من از شدت پیشروی لکه ی سیاه تابعیتم رو تغییر دادم و شدم یه انگلیسی تمام و کمال!!! گاهی به روزنامه ی رفقای ایرانی سر میزدم اما در کل کاری به کار ایران نداشتم تا چند وقت پیش و ماجرای از دست رفتن لیائونینگ و جهرخند که به عنوان انگلیسی به ایران اومدم و کمک کردم اما حیف که از دست رفتن و ما محصور به مرز اصلی شدیم... بعد از اون تراژدی خودم رو قانع کردم که میشه ایران رو تغییر داد و دوباره ایرانی شدم و تابعیتم رو حفظ کردم تا به امروز. فقط موند 3 نکته که زود میگم و متاسفم که با این سفر طول و درازم چشاتون رو احتمالا از کاسه در آوردم!!!

1. بهترین خاطره: وقتی که نورث وست تریتوریز در کانادا رو گرفتیم! عالی بودیم! جزو بهترین ها بودیم! شکست بدی در دنیا نداشتیم و هنوز سایه ی امپراتوری ایران که به امپراتوری خاموش در تاریخ مجازی مشهوره تن ها رو میلرزوند! اون موقع ما در همه چیز غنی بودیم، آهن، چوب، گندم، الماس، نفت! همه چیز! چه عالی بود... صد افسوس...

2. بدترین خاطره: از دست دادن مفتضحانه ی منطقه ی غنی الماس و در پی اون دو منطقه ی دیگر تحت اشغال ما؛ لیائونینگ (آهن، الان صربستان دارتش)، جهرخند(چوب) و نورث وست(الماس)! از عرش به فرش! وامصیبتا! رکود و سرشکستگی... وامصیبتا!

3. تشکرات: میخوام از تمام نامبردگان در بالا تشکر کنم به خاطر صداقت و رفاقتشون، و همینطور از دوستان دیگه ای که بهشون مدیونم. از آتیلا و پژمان که کامنتهاشون زیر مقالات و ترجمه هام بهم یادآوری میکرد که بهتر باشم و ادامه بدم! از فانتومتخ و حجت (بازی هوم، رفیق خوبم) به خاطر زحماتی که بهشون دادم و خم به ابرو نیاوردن و قبول زحمت کردن برام و از تمام دوستانی که توی میتینگ ها دیدم که بهم شور دوباره ی بازی دادن. از همه خالصانه ممنونم.

در آخر: ممنون که این مقاله رو خوندید، احتمالا وت دادید و احیانا ساب کردید و با احتمال زیر 10 درصد شات کردید که همه بخونن! امیدوارم بتونم بعد از این هم برای کشور خدمتی بکنم، فرقی نداره توی مجلس باشه، مثل حالا که سفیر ایران در انگلستان هستم سفارت باشه، توی کابینه ی دولت باشه یا حتی خود ریاست جمهوری! مهم خدمته... در ضمن به 20 نفر اول در کامنت ها هم با توجه به وسعم که نون کارگری هست شیرینی ناقابلی خواهم داد.

بازم ممنون از همه ی دوستان!

Silver Viper, ONE yeared man of the day 887