زندگی در ایرپابلیک اگه خندیدی ساب کن

Day 800, 02:38 Published in Iran Iran by bahramoo

باید بگم که کار دنیا اینجا عجیب میلنگه
ریچارد داوکینس هیچ نسبتی نداره با بنده
دلم گرفته بود میخواستم با اجدادم
درد دل کنم شاید عوض بشه افکارم
رفتم قاره افریقا کشوری به نام کنیا
مادرم هر روز زنگ میزد میگفت ول کن ننه پاشو بیا
به یه میمون رسیدم با کلی جستجو
خودمو معرفی کردم شروع کردیم به گفتگو
گفتم پدر چی شد تو ادم نشدی
ما رو دیدی بی خیال عالم شدی
نیستی ببینی چی میگذره تو شهر
ادما دور از اشتی همش میکنند قهر
همه بیخیال ایران شدند
بچه ها بیکار و محتاج به نان شدند
جامعه غیور و ترک تبریز
از هیجان و شور شدند لبریز
مثل تاسیسات هسته ای پر از ری اکتور
تعصبی شدند و چسبیدند به تراکتور
بزرگشون به راستی هست اتیلای تبریزی
عاشق نون بربری و کوفته تبریزی
یا بچه های با مرام تهران
که هستند باعث افتخار ایران
فقط یه کم زیادی خالی میبندند
معمولا خوشتیپ و با کلاس میگردند
یا از اصفهان پر فرهنگ و با اصالت
مثل داش مجید کنس و با کرامت
وشیرازیهای----گشاد و ایران پرست
که با شراب شیراز میکنند مست
میمون اول خندید و سر خواراند
بعد پشه های مزاحم را دور راند
و گفت با شما ایرانیانم
بگذارید در اشتی با شما بمانم
به همت کنید ایران را اباد
ایرانیان را از اسارت کنید ازاد



در اخر با سپاس و بدرود
با حجاب اسلامی میپرم تو رود


دوستان عزیز این شعر نیست لطفا کامنت نزارید بگید مضاف و ردیف نداره یا قافییش به وزنش نمیخوره
این یه نوع اعتراض از جنس قرن بیست و یکم هست امیدوارم خندیده باشید