داستان ایرپابلیک و هشت کتاب سهراب

Day 774, 07:57 Published in Iran Iran by bahramoo

اهل شیرازم
پیشه ام علافیست
گاه گاهی مقاله ای مینویسم با خودکار بیک میفروشم به شما
تا به شر و ورهایی که در ان زندانیست
دل تنهاییتان تازه شود
چه خیالی چه خیالی میدانم
روزنامه ام بی جان است
خوب میدانم حوض علافیه من بی تسبیه است
اهل شیرازم
نسبم شاید برسد
به کاربری در هند یا به میمونی در کنیا
نسبم شاید به مولتی هانتری از شهر بخارا برسد
پدرم جوشکاری میکرد
پیمانکاری هم میکرد
دست فرمان خوبی هم داشت
خانه ما در جنوب شهر بود
خانه ما جای گل کوچک بازی کردن در کوچه ها
خانه ما نقطه برخورد کارت اینترنت و فریادهای مادرم بود
خانه ما شاید مربعی از اجر وسیمان بود
من به میهمانی ایرپابلیک رفتم
به لاین کینگ
به جرخند
من به ایوان اذر پست رفتم
رفتم از مقاله های تاپ ریت بالا
تا ته مجلس هند رفتم
تا هوای خنک کره شمالی
تا جنگ نفس گیر امریکا رفتم
تا روسیه تا صربستان
تا سکوت خواهش
تا صدای پر شکست و سر افکندگی
چیزها دیدم در ایرپابلیک
بسیجی دیدم که رییس جمهور شد
مجلسی بی در دیدم که در ان دروغ پرپر میزد
نردبانی که بدون عدالت ازبالا رفتن منعمان میکرد
من زنی را دیدم(لایا)ا گلد در هاون میکوبید
ظهر در کابینه اش پول جمع میکرد
و شبها مینالید


ادامه دارد

ساب و سپاس