روز نامه هما ازاد اولین روز کاری با حال

Day 2,131, 14:24 Published in Iran Iran by Luna Wrath

سلام به همگی
اول از همه دگمه ی بالای صفحه رو به نام ساب رو فشار دهید تا دل ما هم برای گرفتن 5 طلا شاد شود!
ما در این روز نامه به مطالب طنز و داستان های خنده دار می پردازیم


من و بابام تو مسجد


بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم

شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن...
یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این بیناموس (تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! ،
چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه بابام منو گرفتو تا میخوردم منو زد...!!

منتظر شماره ی بعدی روزنامه ی هما ازاد باشید>>>>
ساب و وت یادتون نره