والا در کرانه

Day 4,517, 04:44 Published in Iran Cuba by N eSsUn O

معمای ابدیت بود در خورده افکار احمقانه ات ، میدانی؟ این کتاب های انزجار آور تاوان مرگ درخت را می دهند ، آری هاروکی تو دیگر کافکا را والا خواهی دید


این من نیمی از من های بشریت بود زمانی که خوراک کودکی کردند فرق شکافته ی خون آلود را ، این حماقت را دیده و نادیده خدایگان شما بود اشک ولی من بی پروا تف کردم و پرواز ،

به بلندیهای بادگیر می ماند آسمان و من نیازی دیگر به پستی ها نخواهم داشت زیرا سروانتس تنها به آسیاب می اندیشید زمان درگیری و من بی پروا تف کردم و پرواز


غرق در تگری یاکریم ها که بی توجه به نام مقدسشان سر صبح بلوا به پا میکردند ، سهم خواهی خط قرمز تقدیس شدگان است ، بود و خواهد بود ، ولی من بی توجه به نام هایشان ، بی پروا تف کردم و پرواز

پایان من بود سطل زباله های بی پایان ، بلند ، با دیواره های سیاه تنها برای مرگ ، تنها برای شروع ، آیا خدایتان بود؟ ولی من بی پروا تف کردم و پرواز



از تمام قفس ها پریده ام دیوانه وار، درخشش من بود نیکلسون کوچک و چاق ، آری آنان که اینسوی خط مرگ را شهادت خواندند خود ایستادند و نگریستنتد دانسته اعتقادشان رسوب نخواهد کرد ، دانسته اعتقاد ب دروغشان رسوخ نخواهد کرد و من بی پروا تف کردم و پرواز




تنفر من به من خلاصه خواهد شد ولی آوایی غمگین شروع تهوع بود در افکار سارتر ، اما من بی اهمیت و بی پروا تف کردم و پرواز






به هیچ می اندیشم تنها درد من فشار دستان راسکولنیکف پیر است در ماتحتم با تبری کند که نه راه پیش دارد و نه پس ولی من تنها والای زمین ، تنها والای زمان ، تنها قدیس بی چیز ، بی سهم ، بی پروا تف کردم و پرواز






کافیست هاروکی

آری من والای تو ام اگر تو خود تو باشی نه نقاب دیگری
من خود تو ام اگر تو خود تو باشی نه نقاب دیگری








والای مجاز مجازی ای رویا