!تولد تدریجی 1 رویا
palas the great
سردرگم بین 1 عالمه روزنامه و دعوای سیاسی تو ایران! اون موقعه پژمان رئیس جمهور بود.
ماجرای از دست دادان سرزمین های شمالی، استیضاح پژمان و ... کلی هیجان داشت! رفتم لیویانگ! کارو کاسبی راه انداختم.
روزگارم خوش بود.1 کارخونه خریدم آخه تو مقاله های رضا خونده بودم که کارخونه نزنیم چون زیاده! خوب حرف گوش کن بودم، خریدم!!!
بعدش 1 مدت حدود 2 هفته نبودم تا اینکه برگشتم و دیدم اسیر شدم! چند روزی کار کردم تو غربت تا تونستم بلیت بخرم بیام ایران.
به فکر افتادم منم 1 کاری کنم.خوب لولم پایین بود.15 فکر کنم. ولی تو فارس کاندید شدم واسه مجلس لیبرال دموکرات.رئیس حزب حذفم کرد! خوبم 1 جورایی حقم داشت.
مدتی بیخیال شدم و به 50 تا ولنس بیمارستان اون دوران دلخوش بودم! چه حالی میداد ارپابلیک! خوش بودیمو دعوا ها رو تو روزنامه و فوروم میخوندیم! خوب گاهی قشنگم بود. اوه! یه مدت استیضاح رئیس جمهور باب شده بود و هی استیضاح پشت استیضاح! یادمه یکی از رای خواست گفت 1 گلد میده! گفتم بهت رای میدم گلدم نمیخوام، فقط خواهشا رفتی مجلس استیضاح نکن هی! رای منفی بده .... رای دادم!
بازهم همونطور یک زندگی داشتیم!
تصمیم گرفتم که برم 1 جای دیگه که تجربه کسب کنم و کمی هم هیجان گیرم بیاد!!!
گشتم و کشور ساکت و آروم و بی طرف چک رو پیدا کردم و خیلی سریع راهی شدم. خوب مقادیری سخت بودن زبون چک رو فهمیدن! ولی فهمیدم که زبان اول و رسمی انگلیسی است.
روزنامه زدم.از ایران تو کارخونه مقادیری پول گیرم میامد و میاوردم اینجا نون میخوردم! حقوق ها خیلی کم بود و محیط خلوت و آروم.
بعضی طرفدار اتحاد و یکی شدن چک و اسلواکی بودن و برخی مخالف اما همه دوست داشتن بی طرف باشن.
یواش یواش بعده رفتن موساد ( رئیس جمهور اولی که من رفتم بود) رفت یواش یواش بقیه تصمیم گرفتن که برن سمت 1 اتحاد.ایران و داستانش تو فوروم!
رفتم مجلس با 18 رای که نمیدونستم کی بهم میده.کلی کار واسه چک.ساخت اسکریپت آخرین دستورات دولت با عکس، مدیریت فوروم ملی حضور همیشگی تو چت روم مجلس و... از کارام بود یه جورایی خودمو جا کردم تو گنده هاشون..
تو جنگ اخیرم که پایتخت رو از دست دادیم و بیمارستان کیو5 رو، کلی حرص خوردمو کلی گلد خرج کردم واسه جنگ تا تفنگ بدم به دوستان ایرانی که کمک کنن.هر چند آخرم از دست دادیم منطقه رو! از همه عزیزانی هم که برمون جنگیدم ممنونم.
الان حس میکنم دارم عاشق جایی میشم که حس میکنم واقعا براش شبهایی خوابم نبرده! چون حس میکنم در بودنش سهمی دارم! حسی که تو ایران اصلا نداشتم! بهم گیر ندین میهن فروشی و ... برید به مارشال هایی که رفتن گیر بدین.بودنم تو ایران فایده ای نداشت!
و الان رویای ساختن و زنده نگه داشتن جمهوری چک توی قلبم شعله وره!
دوست دارم باشم! نه اینکه پولدار باشم!
http://somokon.com/erep/hitcounter.png">
Comments
عالي بود ... اميدوارم هر جا كه هستي موفق باشي
only usa
kasi acounte arzun nemikhad?
vote
خوبه که حس مفید بودن می کنی اونجا
موفق باشی
این ایرانی ها اینجا هم میخوان چیز بفروشن! بس کنید!
@filombeh: merc.
خیلی خیلی موفق باشی
دوست دارم باشم! نه اینکه پولدار باشم!
یکی اینو خوردش کنه خیلی فلسفی بود واسم
😃
کاملا! صحیح و منطقیه. متأسفانه خودمون روح کار جمعی نداریم. روزی خداوند به یک زاهد گفت می خواهم بهشت و جهنم را به تو نشان بدهم. ابتدا او را به یک اتاق برد که چند نفر گرسنه و رنجور و درعذاب دور یک میز نشسته بودند. جلوی هرکدام یک کاسه غذا بود. امّا به دستشان هر کدامشان قاشقی بسته شده بود که بلندتر از بازویشان بود در نتیجه نمی توانستند غذا در دهان خود بگذارند! عذاب وحشتناک!! بعد خداوند گفت اکنون تو را به بهشت می برم؛ به اتاق مشابهی رفتند، این بار همه افراد شاد و سرحال و سیر بودند!! زاهد در عجب ماند و از خداوند علت را جویا شد! خداوند گفت خیلی ساده است! اینان غذا را در دهان دیگری می گذارند و می دانند کسی هست که غذا به خودش برساند! ولی در جهنم هیچ کس به دیگری کمک نمی کند و به کسی اعتماد ندارد! به نظرتون شبیه وضع ایرانمون و بقیه کشورها نبود!؟
اوم واقعا!