شب شعر
White.Owl
هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
برباغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلو گیر خاص و عام
بر حلق و بردهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چونیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم برچراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
پس نوبت کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
بیش از دوروز بود از آن دگر کسان
بعد از دوروز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان زتحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
آبی است ایستاده درین خان مال و جاه
این آب از ناودان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا به حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
دلم واسه شب شعر و اینا تنگ شده بود گفتم دور هم یه شعر بخونیم
Comments
دلم واسه شب شعر و اینا تنگ شده بود
http://www.erepublik.com/en/article/-1-2298356/1/20
vote - shout pls
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
اینو اریوشم خونده درسته؟
نمی دونم
ولی من میدونم
خونده البته با یه خورده تغییر
جدیدا هم خونده
فکر کنم یکی دو سال بیشتر نمیشه
Inhadr spam nade . Kole media ro daghun kardi 😃
دوس دارم
پرابلم؟؟؟؟
aval??
بله ظاهرا
Successfully transferred 100 item(s) to heros of iranan.
بعضی انسان ها
به عده ی دیگر از انسان ها
انسان های دیگری را یادآور می شوند
آنها که به یاد آورده اند، غمگین اند
آنها که یادآور شده اند، بی خبر..
آنهایی هم که در یاد آمده اند
به احتمال زیاد در شهری دور
هیچ چیز را به یاد نمی آورند
یاشار کمال
بسیار زیبا
وت 4 برای حاجی 🙂
تشکرات
نردبان این جهان ما و منیست/عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هرکس که بالاتر نشست/استخوانش سخت تر خواهد شکست
😉
همیشه همین بوده
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
مهربانی نقش هر نقاش نیست
هر که نقشی را کشید نقاش نیست
نقش را نقاش معنا میدهد
مهربانی نقش یار است
حیف که یار نقاش نیست
واقعا حیف
باز آمـــــدم باز آمدم از پیش آن یـــار آمـــــدم
در من نگـــردر من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جملــــــه آزاد آمـــــــدم
چندین هـــزاران سال شد تا من به گفتار آمــدم
آن جا روم آنجا روم بالا بدم بـــــــــــــالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهــار آمـدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی کا ناسوتی شـــــــدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتــــار آمـــــــدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکـــم مختصـر
آخــــر صدف من نیستم من در شهـــوار آمـدم
خیلی خوب بود
شعرم از ناله عشاق غم انگیز تر است
🙁
این قصّه شرح منظره ای از جهنّم است
اینجا فقط غم است فقط واقعاً غم است
یک مرد و زن کنار افق دیده می شوند
هرچند که ادامه ی تصویر درهم است
لطفاً به یاد عشق قدیمی من نیفت
اصلاً به من چه قافیه ی شعر مریم است
این زن هزار مرتبه از زن بزرگتر
او جمله ای ست که همه ی حرف هایم است
او اسم رمز رابطه ی من... و عشق نیست
باور نمی کنید ولی جزئی از همه ست
« - آن مرد کیست؟ او که کمی فرق می کند
یک جور گریه می کند انگار آدم است! »
ابلیس هست و نیست، خدا هست و نیست، او
یک بمب منفجر شده در متن عالم است
فقط واقعاً غم است
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
از سید مهدی موسوی مینویسی ایول
او فکر می کند
« - به چه ؟! »
او فکر می کند
او فکر می کند به طنابی که محکم است
سلول هاش ، از هیجان تیر می کشند
و فکر می کند به خودش که مصمم است
و فکر می کند به زنی مثل زندگی
و عشق ، که مساوی یک عمر ماتم است
و گریه می کند که چرا باز ... باز ... باز ...
و فکر می کند که چه چیزی ، چرا کم است ؟!
این جا همیشه شعر به بن بست می خورد
زیرا همیشه آخر تصویر در هم است
این جا فقط غم است ، فقط تا ابد غم است
دنیا درست مثل همیشه جهنم است
شگفت زده م کردی با این ادامه ... با این شعر ...
voted o7
من عاشق شعرم :دی
روح هم احتیاج به تغذیه داره
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم *****هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم *****فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل ***** چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش ***** فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند ***** بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی ***** چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه ***** که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه ***** که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله ***** نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن ***** چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
نگفته بودی؟؟ :دی
مگه ما دل نداریم عموئی
😃
چی بگو واللا
😐
سپاس محمد جان،شاعرش رو نگفتی...
سیف فرغانی
این قسمت شعر رو خیلی باهاش حال کردم
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
اصل مطلب همینه
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آن روز مشو خود پرست
… خویشتن آرای مشو چون بهار
تا نکند در تو طمع روزگار
عمر به خشنودی دلها گذار
تا ز تو خشنود شود کردگار
درد سِتانی کن و درمان دهی
تات رسانند به فرماندهی
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
چون مه و خورشید جوانمرد باش
هر که به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو باز کرد
جامی
نمیزارن که
شبی در غم ، ستاره ، مه دیدم
شگفتا از غمت پرواز دیدم
بگفتم آن ستاره مه را من
همه عالم ،من فانی دیدم
بگفتم که تو هم فانی هستی
چرا از زندگی راضی هستی
بگفتا پر ز درد و سردم اما
امید را نورالله دیدم
بگفتا او مراست درمان هر درد
بگفتا او مرا مه چهره کردست
باقیشم در دست نگارشه :دی
ای جان
بيخود نيست ما ايرانيا جنكجو هاى خوبى نيستم ، طبع لطيفى داريم ، همه اهل عشق و شعر و شراب .... ايول ايول
هم بزم و هم رزم
بی ادبی هستش ولی شاعر ادیب بلند آوازه شیخ پشم الدین اردکانی قوچانی در فرازهای از کتاب شعر پشم زخشم می فرمایند که :
شمع و شراب و شیرینی
تو یبسی چگونه میرینی
زیبا بود
V
ممنون
chera hamash migin shabe sher? sobe sher mage cheshe? zohre sher ya asre sher 😃