اشک معشوق

Day 3,072, 13:23 Published in Iran Iran by Hossein.SITEC

امشب داشتم دیوان دکتر مهدی حمیدی شیرازی رو میخوندم، گفتم با هم بخونیم:

معروفترین شعر این شاعر عزیز رو فکر کنم همه شنیده باشید:
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد


و این شعر زیبا که وقتی دلتنگ دوست دخترش بوده، سروده:
نرگس شیراز
از برون آمد صدای باغبان
گفت کو ارباب؟ کارش داشتم

از درون گفتم که اینجایم، بگو
گفت هر جا هرچه باید، کاشتم

گفتم آخر بود در گل های تو
ناز دلخواهی که گـفتم داشتی؟

گفت در وا کن بیا بیرون ببین
هرگز این گل‌ها که کِشتم کاشتی؟

رفتم و دیدم که سِـحر باغبان
مـعنی نـاسازگاری سوخته

آتشی از شمعدانی‌های سرخ
در حریر سبزه‌ ها افروخته

جعد شـبنم دار سنبل خورده تاب
در هوا پاشیده مشک و زعفـران

چشم مست نرگس بیدادگر
بازگشته تازه از خواب گران

و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود
غرق گل چسبیده در آغوش هم

تا جَهَد از محبس شمشاد ها
رفته بالا از سر و از دوش هم

زیر تار گیسوی افشان بید
سوسن و مینا و ناز افتاده است

هر زمان در سینه‌ی گلهای سرخ
برگ لرزان چناران برده است

لحظه ‌ای در هر گلی کردم نگاه
زیر لب گفتم که پس آن ناز کو؟

باغبان بر شاخه‌ای انگشت زد
یعنی این ناز است، چشم باز کو؟

گفتم این را دیده بودم پیش از این
این کجا ناز است؟ ایـن نـاز شماست

خشمگین شد گفت جز این ناز نیست
یا اگر باشد به شیراز شماست

بـاغبان گر این سخن بی طعنه گفت
راستی را چـشم جانش باز بود

کان گل نازی که دلخواه من است
یک گل ناز است و در شیراز بود
ظاهرا مدتی بعد شاعر همون نرگس شیراز (دوست دخترش) رو میبینه که ازدواج کرده بوده (شاعر رو پیچونده)
اشک معشوق
دیدمش آخر به کوری چشم من آبستن من
کوری چشم مرا آبستن از اهریمن من
بچه دیوی خود همین فردا بر آرد شیون من
سر گذارد خواب را بر دامن سیمین تن من
هر دم از دیدار او تابنده گردد آذر من
وای بر من ، وای بر من !

راستی را وای بر من این همان سیمین بَر استم
این همان زیبنده ماه است ، این همان افسونگر استم
این همان گل ، این همان می ، این همان سوسنبر استم
این همان برگ گل استم ، این همان مشک تر استم
این همان شوخ است کاتش ریخت بر بام و در من
وای بر من ، وای بر من !

آتشم بر جان زدی ، بر جان زدی ، جانت نبخشم
پیش یزدان گریم و در پیش یزدانت نبخشم
سوختی جان و تنم زینگونه آسانت نبخشم
گر ببخشم هر گناهی را ، گناهانت نبخشم
داوری ها را چه خواهی گفت پیش داور من؟
وای بر من ، وای بر من !

گفتمت دیگر نبینم باز دیدم ، باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ، ناز دیدم
قامت طناز دیدم ، گونه ی غماز دیدم
برگ گل دیدم ، میان برگ گل شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آنجا بر من
وای بر من ، وای بر من !

دیدم آن دشت سیه ! شام سیه ، شاخ کهن را
جاده را و گله را ، چوپان مست نای زن را
سروها را ، بیدها را ، مرغکان خوش سخن را
آن پرستوهای شورانگیز را ، آن نارون را
وانهمه پیمان که روزی سخت آمد باور من
وای برمن ، وای برمن !

خواستم پیش آیم و لعل گهر بارت ببوسم
نرگس مستت ببوسم ، چشم بیمارت ببوسم
طره ی پیچنده و جعد فسونکارت ببوسم
چون دگر باران که بوسیدم ، دگر بارت ببوسم
عشق من می خواند نوزت یار خویش و یاور من
وای برمن ، وای بر من !

دل تپیدن کرد و جان پر زد که در پایت در افتد
بال بگشاید ز تیر چشم شهلایت در افتد
دام را در طره ی زلف سمن سایت در افتد
در میان آتش از رخسار زیبایت در افتد
عقل آوا زد که ای نادان چه می سوزی پرِ من؟
وای بر من ، وای بر من !

او دگر یار تو نی ، یار تو نی ، با دیگران شد
شمع بزم ناکسان، خصم تن دانشوران شد
مست شد، دیوانه شد، همخوابه ی افسونگران شد
گوهرش والا نبود از گوهری ها دل گران شد
در کف دیوان مست افتاد آخر گوهر من
وای بر من ، وای بر من !

خسته من ، رنجور من! بیمار من! بی بال و پر من!
تا سحر بیدار من ، همدرد مرغان سحر من!
پر شکسته من ، بلاکش من ، به شیدایی سمر من!
سوخته من ، کوفته من ، کشته من ، اختر شمُر من!
دشمنی ها کرد با من طالع من ، اختر من!
وای بر من ، وای بر من!

شکر لله ، چشم من روشن ، ز دیوان بار داری !
بار داری ، گوهر و گل داری و گلزار داری!
باده داری ، عشق داری ، دلبر عیار داری!
ماه داری ، سرو داری ، سرو خوشرفتار داری!
پیش من زینسان میا ، زیرا که سوزی از اخگر من
وای بر من ، وای برمن !

ای درخت بارور! بار آوری ، بار تو نازم
قامت سرو تو و رخسار خونبار تو نازم
چشم عیار تو و ، عهد تو و ، کار تو نازم
وینهمه بی شرمی رخسار و دیدار تو نازم
این چنین گردن مکش ، شرمنده بگذر از بر من
وای بر من ، وای بر من!

یاد باد آن شب که نام از دختر آینده گفتی
سر به سوی آسمان ها کردی و با خنده گفتی
گر بیادت هست! نام کوکبی تابنده گفتی
خود ثریا گفتی و خوش گفتی و زیبنده گفتی
نام این دختر ثریا کن به یاد دختر من
وای بر من ، وای بر من!

بوسه زن بر چهر او ، سنگ جفا بر لانه ی دل
شانه کن بر زلف او ، آتشفشان کاشانه ی دل
ناز او کش ، تا کشد آتش سر از ویرانه ی دل
مهد او جنبان ، که جنبانی بنای خانه ی دل
گاهش از شادی بلرزان تا بلرزد پیکر من
وای بر من ، وای بر من!

ای بد آئین ، خانه ی عشق تو ویران تو گردد
کودک آینده ی تو ، دشمن جان تو گردد
کشت پیمان توام ، خصم تو پیمان تو گردد
هر شب از اشک تو ، گوهر ریز دامان تو گردد
تا گهر ریزد برنج و درد تو چشم تر من
وای برمن ، وای بر من!

زین سفر گر باز گردم ، دست دلداری بگیرم
کوری چشم تو را ، شادی کنان یاری بگیرم
دختر شیرین لب و زیبنده رخساری بگیرم
ماهرویی گیرم و شوخ فسونکاری بگیرم
تا بگویی بار دیگر، خاک عالم بر سرِ من
وای بر من ، وای بر من!




ماموریت رو رد کردم!!! دکمه بنفشه و ووت و ساب یادتون نره!