چه داستان آشنایی

Day 3,768, 14:46 Published in Iran Iran by The last man standing
چه داستان آشنایی


خواب دیدم قیامت شده است. هر قومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده ‏اند؟
گفت: می دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند؟ نپرسیده گفت: اگر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز گردانیم



این ها رو گفتم که دلیل خیلی از مشکلات رو بدونیم
چه تو دنیای واقعی
چه تو دنیای مجازی
اگر دوستمون داره پیشرفت میکنه، بهش پشت پا نزنیم
براش دست دراز کنیم، البته برای کمک نه اینکه هلش بدیم عقب
به سوالاتش جواب بدیم
باهاش دوست باشیم
دوست
دوست
دوست
تو دلپی، همه با هم دوست هستیم



به ما در حزب بزرگ دلپی بپیوندید
احسان