مغز نوشته های یک جنین

Day 2,815, 02:45 Published in Iran Iran by H a m p a
به نام خدای نارنجی
خدای ناز ... خدای شعر های شاد
خدای همپا و هیوا

راستش را بخواهید این روزها یعنی توی این چند ماه همه ی زندگیم یا اگر بخواهم دقیق تر بگویم 99 درصد زندگیم وقف فکر کردن به پسرم شده است ...
به حرف زدن با این بزرگوار :دی
به شعر خواندن و کتاب خواندن و سعی به انجام کار های مفید برای او ...
و برایش خیالپردازی کردن ..
خب گفتن این حرفها اینجا آنهم جایی که 99 درصدشان مرد هستند خنده دار است چون عموما و اصولا آقایان توانایی درک درستی از احساسات مادرانه ندارند ...
همانطور که حتی خیلی وقت ها با بیان تفکرات و عقاید و احساساتم راجب هیوا حتی همسری هم چپ چپ نگاهم می کند و عمدتا به این بزرگوار حسودی می کند :دی



یک جایی یک کتابی هست از نویسنده ای که نوشته هاش برای من جالب بود و هست و من یک قسمت از آن را که از زبان یک جنین بیان شده است برای شما می نویسم .

داشتم با خودم فکر می کردم سوای مباحث فیزیولوژیک، اگر قرار بود ما جنین ها به جای
رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
- احتمالا در همان هفته اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند
- کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند
- اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شدند
- به خاطر بی توجهی، تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره یا دستشویی وضع حمل می کردند
- به جای پوشیدن لباس راحت، کمربندشان را محکمتر می بستند تا بزرگی شکمشان معلوم نشود
- اگر بچه توی شکمشان لگد می زد، آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود!

(بخشی از کتاب مغزنوشته های یک جنین)


با احترام و عشق به وطن و هموطن
روز 2815 - دنیای جدید