اسپمران قهار وارد می شوند 5_ کاری از اسپم تپه
PIER5362
باسلام خدمت دوستان گلم
مخصوصاً اونایی که دیروز به ناموس هم حتی رحم نکردند
گفتم تشویقشون کنم برای این کار و بگم دستتون درد نکنه
به امید خدا همتون می میرید و یکی دیگه میاد پشت سرتون فحش کشتون می کنه
خلاصه دیگه مهم نیست میریم سر اصل مطلب خودمون
در شماره قبل نشریه اسپم تپه دیدید که فاگیان بد بخت چه بلایی سرش اومد
البته مقصر خودش بود ولی داستان کامل از این قرار بود که
در دهکده ای که کد خدای آن اولین راه اندازنده کدخدایی دموکراتیک بود جوانکی می زیست
این جوان ادم منزوی و گوشه گیری بود.
تنها تفریح این جوان ما دزدی بود.
ارین قصه ما دست بر قضا مشکلات جنسی نیز داشت و علاقه به برقراری ارتباط با هم جنس خودشو داشت
کار به جایی رسیده بود که این جوان مردهای همسایه رو شبانه میدزید و تا صبح در بغل میگرفت
تا یک روز که یکی از زنهای دهکده این موضوع رو فهمید و به بقیه زنها خبر داد
صبح وقتی بیدار شد و با فیفی خدافظی کرد (فی فی دوستش بود) فیفی رفت بیرون و بعد یکدفعه
پرید تو و گفت ینفر با ساتور بیرونه آرین هم که ادم کله گاوی بود گفت هه برو کنار بیبینم فی فی رو هل داد کنارو در حالی که فیفی النماس می کرد درو وا نکنه باز کرد و یک مرتبه یه مرد گندبک پرید تو پشت سرشم چند نفر اومدن آرین افتاد رو زمین
نگاه که کرد دید پژمان جلوه بقیه هم پشت سرش
پژمان داد زد بکشین این مرتیکه ملعون رو کارای خلاف شرع می کنی بچه بازی می کنی؟
آرین رو انداختند تو زندان تا فردا اعدام کنند
اما نصفه شب المیرا با کمک بیگ ام تونستند آرین رو از زندان فراری بدند
آرین گذاشت و رفت تا اینکه تو بیابان یه مرد سیبیلو رو دید
بله او متین بود آرین در اولین نگاه فهمید که او هم مثل خودش
همجنس بازه پس باهم تصمیم گرفتند اتحادیه گی های مجازی رو تشکیل بدند
دیری نپایید که این اتحادیه عضو های جدید هم گرفت
اونها تونستند اولین ازدواج همجنسبازان مجازی رو انجام بدند
شب که آرین تک و تنها شد برای همین تصمیم گرفت یه نفرو پیدا کنه
اون فرد کسی نبود جز بیگیلی
اما هرچی گشت پیدا نکردش هیشکی نبود تنهای تنها شده بود اون شب
پس زد زیر گریه و به خودش قول داد که گنده ترین آدم دنیا بشه وهمه جلوش خم و راست بشن
پس رفت لب مرز و با بدبختی وارد ترکیه شد و از اونجا با بدبختی رفت صربستان که بتونه آدم بزرگی بشه اونجا
ولی از شانس بدش وقتی توی انتخابات شهرداریها شرکت کرد ، نفر مقابل با تقلب تونست برنده بشه و آرین همه پولهایی که برای تبلیغات خرج کرده بود رو راحت از دست داد
آرین موند و یک دنیا غم و اندوه
3 روز هیچی برای خوردن نداشت به جز انگشت شستش :دی
تا اینکه یک روز آش و لاش که از خیابون رد میشد یک آگهی دید که نوشته بود به یک مرد رقاص برای رقصهای استریپتیزی احتیاج دارن
آرینم خوشحال شد که تونست منبع درامدی از این راه واسه خودش بدست بیاره
زنگ زد به شماره ای که زیر اون آگهی بود و یکی گفت الووو و آرین هم دید که این صدا صدای کسی نیست جز
متین ، آرین یکدفعه گریش گرفت و گفت متین عزیزم دلم برات تنگ شده بود و از اینجور حرفا
متینم براش تعریف کرد که بعد رفتنش کلی افسرده شد و ضد حکومت کار کرد و از کشور پرتش کردن بیرون
آرین رفت پیش متین و اونجا توی یه باند مافیایی عضو شد که کارشون کشتن ترکا بود
منبع در امدشونم از یه کلوپ هم جنس گراها تامین می شد
درآمد کلوپ خیلی خوب بود و کم کم تعدادشون داشت بیشتر میشد و سود بیشتری هم گیرشون میومد
حالا آرین پولدار شده بود و ت حیاط خونش یه
BMW 630 , Mazda 323 , Ford Edge , BMW 750 Series 4 , BMW 530 , Porsche Cayman
و خلاصه کلی چیزای دیگه پارک شده بود حتی سوئیچ و گوشیش رو هم میزاشت روی ماشین و سقف 630 رو هم باز میزاشت
آرین قصه ما دیگه سری تو سرا باز کرده بود
در همین حین بود که متین قالش گذاشت و رفت با یکی دیگه ازدواج کرد و رابطه ی خوبشون بهم خورد
چون کلوپ به نام متین بود متین کلوپ رو بالا کشید و آرین مجبور شد بره یه کشور دیگه
آرین دیگه پول بنزین هم نداشت که بده برای همین مجبور شد دوباره بره تو کلوپی جایی کار کنه
برای همین رفت به بهترین کلوپ شهر و اونجا درخواست کرد که کار کنه
مدیر اون کلوپ کسی نبود جز وحید
وحید هم که از گی باز ها متنفر بود
آرین رو مجبور کرد تا ابد اونجا مجانی برقصه و برای مشتری هایی که گی باز هستن
خدمات یک طرفه رایگان ارائه بده
قصه ما به سر رسید آرین به خونش نرسید
اما آیا شما می دونید الان آرین به خونه کی رسید ؟؟؟؟
بله اون رفت رفت تا به خونه یه آدم سیبیلوی دیگه رسید که قبلا سی پی بوده
در زد
بعد از مدتی در باز شد
همینطور که داشت میرفت تو تو فکرش این بود که اینبار از تمام کارهای همجنس بازانه خودش توبه کنه
به خودش می گفت که باید آدم خوبی بشه اما ...
وقتی وارد خونه سی پی سیبیلو شد دید اونجا وسایل لهو و لعب آمادست
لیدوکائین و ...
تا اومد به خودش بیاد متوجه شد که سایه چند نفر پشت سرشه ، قبل از اینکه بتونه رفلکسی از خودش نشون بده دید دیگه کار از کار گذشته
آرین ناگهان متوجه شد که هیچ کدوم از اون افراد از لیدوکائین استفاده نمی کنند
علت رو پرسید
اون افراد جواب دادند که این لیدوکائین برای استفاده ما بوده اما الان اون رو دادن به احمد مامیلو که دندونش درد می کنه و واسه درد دندون از اون استفاده می کنه
آرین خسته از همه جا تصمیم گرفت که از اونجا فرار کنه ، اونم با پای پیاده
اون باید صبر می کرد که همه بخوابن و بعد بره پس تا صبح صبر کرد
صبح با پای برهنه از اونجا فرار کرد اما اونجا جایی نبود که تاکسی گیرش بیاد و واسه همین ساعت ها منتظر موند
از اون به بعد آرین ناپدید شد اما شواهدی بدست اومده که مشخص شده راننده کامیونی آرین رو سوار کرد و آرین که نفخ عجیبی داشت ، در ماشین صداهایی از خودش در آورد و ...
بعد شنیده شده که سوار ماشینه دیگه ای شد و علیرغم اینکه نباید حرفی میزد حرف زده بود و ...
در نهایت هم مشخص شد که گیر یک جماعت خاص افتاده و ...
و هنوز هم پلیس دنبال آرین می گرده تا خبری از اون به سیل مشتاقانش بده و اونها رو از نگرانی در بیار
طبق اخبار رسیده
وبه گفته یکی از مشتریان آرین یکی از مشتر ها به او گفت یک مهمانی است به نام گی پارتی
و300نفر در آن شرکت دارند
بیاید که پول خوبی میگیرد
وبا آرین 301نفر میشوند
آرین هم خوشگل موشگل کرد ودرمهمانی شرگت جست
غافل از اینکه در بین این 301نفر تنها مفعول اوست
مهمانی یک هفته به طول کشید
وآرین در این یک هفته رنج ها ودرد های بسیاری را متحمل شد ولی تحمل کرد
وپول بسیاری بدست آورد
ولی به علت خونریزی زیاد راهی بیمارستان شد ومدت 6ماه درآنجا بستری بود
بگذریم از حاسیه ها و اتفاقات خلاصه آرین تو دنیا خیلی معروف شد
و همه میشناختنش
وقتی برگشت ایران تو فرودگاه پژمان رو دید اول می خواست در ره و رفت عقب رسید به نگهبانا نگهبانا گفتن نمی شه برین تو باند آرین گفت نه شما متوجه نیستین یه نفر می خواد منو بکشه وبر می گرده عقب رو نگاه می کنه
پژمان بدو میاد
نگهبانا هم گیج شدن پژمان می رسه میگه آرین دوست من
آرین هاج و واج پژمانو نگاه می کنه
پژمان آرین رو بغل می کنه و می گه اااااه چقدر دیر
اومدی ایران دوست قدیمی...
و اما امروز حسشو عجیب پیدا کردم که یه حال اساسی به ملمیلوی عزیز بدین
چون دیروز زیاد برای این بدبخت کری می خوند
گفتم بد نیست خودشم توی همین دام بیفته
پس موضوع این هفته ما شخصی نیست بجز مامیلو
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
رادیو تو دنیا فراونه ولی فقط ایرانه که اسپم داره
رادیو یو یو یو اسپم پم پم پ م
Comments
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پیرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
ki hal dare bekhoone🙂
jang jazab tare
v
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پیرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش !
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
[removed]
vote
v
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
اما همین که به دختره نگاه کرد ، متوجه شد که اون دختر نامزد قدیمیش بود که با یه پسر دیگه فرار کرده بود
این بود که به جای پس دادن کیف ، یه سیلی پدر مادر دار خوابوند تو گوش دختره
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
اما همین که به دختره نگاه کرد ، متوجه شد که اون دختر نامزد قدیمیش بود که با یه پسر دیگه فرار کرده بود
این بود که به جای پس دادن کیف ، یه سیلی پدر مادر دار خوابوند تو گوش دختره
دختره گفت چرا میزنی ؟ میرم به داداشم میگم ها
پسره گفت : داداشت کیه؟
دختره گفت : ....... 0
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
اما همین که به دختره نگاه کرد ، متوجه شد که اون دختر نامزد قدیمیش بود که با یه پسر دیگه فرار کرده بود
این بود که به جای پس دادن کیف ، یه سیلی پدر مادر دار خوابوند تو گوش دختره
دختره گفت چرا میزنی ؟ میرم به داداشم میگم ها
پسره گفت : داداشت کیه؟
دختره گفت : تو که داداش منو نمیشناسی نصف عمرت بر فناست. داداشم اسمش وحیده تو محل بهش میگن تازیانه
احمد بیچاره ای !
احمد بدبخت قراره یه تریپ به وحید .....
توی همون فرودگاه کنار ورودی فرودگاه پسرکی نشسته بود
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
اما همین که به دختره نگاه کرد ، متوجه شد که اون دختر نامزد قدیمیش بود که با یه پسر دیگه فرار کرده بود
این بود که به جای پس دادن کیف ، یه سیلی پدر مادر دار خوابوند تو گوش دختره
دختره گفت چرا میزنی ؟ میرم به داداشم میگم ها
پسره گفت : داداشت کیه؟
دختره گفت : تو که داداش منو نمیشناسی نصف عمرت بر فناست. داداشم اسمش وحیده تو محل بهش میگن تازیانه
ناگهان ابر خاطرات بر فراز سر مامیلو نمایان شد
مامیلو به یاد زمانی افتاد که وحید با یک ساک ورزشی در دستان قطورش در حالی که یک زیر پیرهنی در تن داشت به بدن سازی میرفت
و این شد که وحشت وجودش را فرا گرفت
دختره که دید احمد حالش بد شده اونو به خونشون برد
خونه عجیبی بود و احمد از همون اول این رو فهمید
چون بجای پلاک روی سر در خونه نوشته بودن : خانه درویشی
= ))
پس من چی؟
و دستشو کرده بود تو دماغش که دید یه دختر کیف پولش افتاد زمین
کیف پولشو برداشت داد بهش
اما همین که به دختره نگاه کرد ، متوجه شد که اون دختر نامزد قدیمیش بود که با یه پسر دیگه فرار کرده بود
این بود که به جای پس دادن کیف ، یه سیلی پدر مادر دار خوابوند تو گوش دختره
دختره گفت چرا میزنی ؟ میرم به داداشم میگم ها
پسره گفت : داداشت کیه؟
دختره گفت : تو که داداش منو نمیشناسی نصف عمرت بر فناست. داداشم اسمش وحیده تو محل بهش میگن تازیانه
ناگهان ابر خاطرات بر فراز سر مامیلو نمایان شد
مامیلو به یاد زمانی افتاد که وحید با یک ساک ورزشی در دستان قطورش در حالی که یک زیر پیرهنی در تن داشت به بدن سازی میرفت
و این شد که وحشت وجودش را فرا گرفت
دختره که دید احمد حالش بد شده اونو به خونشون برد
خونه عجیبی بود و احمد از همون اول این رو فهمید
چون بجای پلاک روی سر در خونه نوشته بودن : خانه درویشی
احمد اولین قدم رو که به درون خونه گذاشت با صحنه عجیبی مواجه شد
صدای موسیقی بلند و رقص نوری فوق العاده در جریان بود
به علاوه دخترانی با لباس های خیلی زیبا
همینجا بود که یهو در حالی که هنوز دستش تو دماغش بود به خودش اومد ، متوجه شد که دختر و خونه درویشی و اینا رو همش تو خواب دیده بود ، و الان دقیقا همونجایی که دختره توی خوابش وایساده بود ، بیگیلی با صورت زیباش وایساده :دی بیگیلی یک دست کت و شلوار سیاه به تن داشت و یک عینک دودی به صورت زده بود
بیگیلی گفت:جناب احمد لطفا بفرمایید داخل
مامیلو داخل شد.در حالی که تازه داشت یادش می امد برای چه به اینجا امده با صحنه عجیبی مواجه شد.یک خانم با لباس هایی که انگار نپوشیده بود بهتر بود روی یک تخت گران قیمت دراز کشیده بود و به او منگریست
احمد گفت:تو کی هستی؟
زن:من مادر پیر طبیعتم.به من میگن اولد مادر نیچر
چند سال پیش که تازه پلی استیشن دو اومده بود
اون موقع ها احمد گاد او وار بازی میکرد
وا اونجا مادر طبیعت رو دیده بود
ولی این یکی خوشگلتر بود
احمد همچنان که مبهوت جاذبه خیره کننده مادر طبیعت بود
به این فکر میکرد که آیا مادر طبیعت هم جزو محارم هست یا نه
که یهو
..
چند سال پیش که تازه پلی استیشن دو اومده بود
اون موقع ها احمد گاد او وار بازی میکرد
وا اونجا مادر طبیعت رو دیده بود
ولی این یکی خوشگلتر بود
احمد همچنان که مبهوت جاذبه خیره کننده مادر طبیعت بود
به این فکر میکرد که آیا مادر طبیعت هم جزو محارم هست یا نه
که یهو
برق رفت :دی
اینک فقط اندام و صورت جوان مادر پیر طبیعت بود که زیر نور سرد مهتاب مثل نقره مدرخشید
احمد که به شدت وسوسه شده بود به سمت مادر طبیعت گام برداشت
مادر طبیعت گفت:احمد بزار حقایقی رو بهت نشون بدم.اما برای درک این حقایق باید از اینا استفاده کنی
احمد کلاف علفی و قلقلی را از دست مادر طبیعت گرفت تا ان را استفاده کند.بیچار نمیدانست که مادر پیزر طبیعت یکی از روانی های سایت 420 گرلز است!
احمد در حالیس که زیر ضربات شلاق جون میکند ، داشت فکر میکرد که فقط یه معجره میتونه اونو از دست این خل و چل نجات بده این بود که ادمین رو به یاری طلبید...
در همین لحظه
برق اومد :دی
🙂))))))))))))))
برق ها اومد
در شکست و چند پلیس همراه یک سگ گارد وارد اتاق شدند و اسلحه هایشان را به سمت مادر طبیعت گرفتند
-بیحرکت ناتاشا.تو دستگیر شدی
پسری مو بنفش و گوگولی که با پلیس ها بود فریاد زد:ناتاشا بخدا حوصله شکنجه نداشتم وگرنه عمرا جاتو لو میدادم
نتاشا گفت:خاک تو سرت سر ممل.
و بعد جسم سختی به سر احمد اصابت کرد و احمد بیهوش شد
متین قسمتی که من اضافه کردم رو به رسمیت نشناختی؟
احمد در کمال خوشحالی رفیق قدیمیش کارتال رو دید...
به کارتال سلام کرد اما کارتال جوابش را نداد
واستین ببینم
من به عنوان شهروند و مجری رسمی رادیو اسپم حق دارم این داستانو ادامه بدم
شما چرا واسه خودتون میرین جلللو؟
اولین چیزی که احمد دید پرستاری با لباس سفید بود که دستان او را از تخت باز میکرد
احمد گفت:من کجام؟
و بعد توجهش به مردی جلب شد که پشتسر پرستار ایستاده بود.مردی با یک بارانی بلند و مشکی که با کلاهش ست شده بود
احمد گفت:کارتال چرا جواب نمیدی؟
کارتال گفت:من با معتاد جماعت صحبت نمیکنم.ازمایشات نشون میده علفمصرف کردی
احمد:بابا این نتاشا منو اغالم کرد.بزار برم باهاش کار دارم
کارتال:نه تا وقتی ترک کنی این جا میمونی
و این جا بود که احمد به یاد سریال فرار از زندان افتاد
پیمان دفعه ی بعد
داستان منو بنویس
باشه
دفعه بعدی به تو حال میدم
فرار از زندان هییییی
مرتیکه
ها
مرتیکه بیشعور
جان
بالا رو نگاه کرد یه آقا بود ریش داشت اااا این که طالب زاده خودمونه
اقا طالب زاده شما کجا اینجا کجا ای رپ چیکار می کنی
وطن فروش بدبخت پریزن برک! گاد اف وار! مادر طبیعت! مگه جناب عالی غرب زده ای
بابا طالبی جون من هیچ کاره.. خفه شو انقدر اینجا می مونی تا کپک بزنی
یکدفعه یاد کارتوناکشن من افتاد یه نیگا به عینک طالب زاده کرد یه نگا به کارتال یه نگا به مسلسلی که تو دستاش بود
مدل اسلحه
Umarex UX2245051 Colt M4-OPS
بودش
مسلسل رو بلند کرد چرخوند پرتاب کرد هواس طالبی پرت شد به اسلحه عینکش رو برداشت داد زد گفت کارتال بگیرش و عینک رو پرت کرد ته باغچه کاتالم دوید دنبال عینک
سریع دوید و به پدر ژپتو گفت غلاب کن بپرم از رو دیوار
پدر ژپتو گفت کمرم درد می کنه نمیشه خودت برو
و خودش با طناب رفت
و اونور دیوار اومد پایین
موضوع مهم اینه که من الان خونه احمدم و ...
پس این یک داستان نیست و حقیقته محضه
منم تائید میکنم حرف اآتیلا رو
اوه اوه من نبودم چه داستانی واسم سر هم کردن 😒
برنامه فوت فتیشم که اوکی کردین واسم 🙁
xD
خودم یه تیکه از خاطراتو بگم
ادامه
MAXAbtin
و خودش با طناب رفت
و اونور دیوار اومد پایین
گرد و خاک تنشو تکوند که یهو حمید کراتوس زنگ زد گفت باید هرچه سریعتر ببینمت
احمدم رفت پیش اونا تا شبو با اونا باشه و آخر شب خونه یکی از دوستاش مخفی بشه
ولی وقت رسید به اونجا دید یکی از بچه ها وحیده... اینجا بود که یاد خوابش افتاد
خلاصه وحید و حمید کراتوس و علی بیگ ام و ممد ماست **ر اونو بردن سمت خونه خودش
احمدم نگران بود که آخر این ماجرا چی میشه...
موضوع مهم اینه که الان وحید خونه ی احمده :دی
و قس علی هذا ...
وحید پاشید جمعه بیاین تهران !
پژمان و النور ماسکتیر می گه ورودتو به کاسه پلاس تبریک می گم مسئولیتش پای خودش xD
اینم داستانه راجع به من می گید آخه؟ نامزده کی میشد؟ :-??