اسپمران قهار وارد می شوند 4_ کاری از اسپم تپه

Day 1,221, 15:39 Published in Iran Iran by PIER5362


با سلام خدمت دوستان بسیار عزیز خودم
دم همتون گرم
جنگ دیروز رو تر کوندید
و دوتا تشکر کنم از پژمان و احمد رضا بخاطر اینکه بدون اینکه بدونن 500 گلد تا 1000 گلد هر کدوم خرج جنگ کردند و این رو هر گز نمی دونستند .

و یک تشکر ویژه دارم از جناب فاگیان که یه حال اساسی به پژمان و احمد رضا داد
آقا دیروز میتینگ بود و خوش گزشت . با خیلی ها آشنا شدیم و کلی دور همی حال داد جای شما بسیار خالی بود . البته من خودم جای دوستان رو با گزینه مناسب پرکرده بودم
منتها باز نبودتون حس میشد .
خلاصه اینکه به زودی مقاله میدم تپل با عکس و کمی شرح وقایع تا یکم هم آبروی دوستان رو برده باشم
و هم کلی دور همی بخندیم به خودمون دوستانیکه حضور داشتند .
اما نشریه اسپم تپه این روز به صورت اجباری به داستان نویسی تعلق داره تا عکس های میتینک به دست من برسه و بتونم یه حال اساسی به همشون بدم .

و اما اصل مطلب اینکه
در شماره قبل اسپم تپه خواندید که چه بلایی سر هیراد اوردند که من انتظار بیشتر از اینها رو داشتم . منتها خیلی این بشر خر شانسه چه میشه کرد . داستان این بود که


در همان حوالی که گوسفندان چرا می کردند جوانکی کم سن و سال بود
آن جوان ببعی را خیلی دوست داشت پس تصمیم گرفت چوپان بشه
اما برای چوپانی زیادی کوچک بود برای همین هم تصمیم گرفت بره به شهر و اونجا کمی تجربه اندوزی کنه
شهر زیاد دور نبود
فقط کافی بود که کوه رو رد کنه
شال و کلاه کرد
بقچه اش رو بست
و به راه افتاد
چهار ساعتی بود که تو راه بود
که یک دفه غریبه ای رو دید که از دور داره میاد
وقتی بهش رشید
پرسد
آقا ببخشین
اینورا چشمه هست
خیلی تشنمه
غریبه کوزه ای از کوله درآورد و به جوانک داد
جوانک با سر تشکر کرد و جرعه ای نوشید
و گفت
آقا من شما را تا بحال ندیده ام
شما کی هستین
غریبه گفت
من ژولیوس سزار هستم
منو نمیشناسی؟
هیراد گفت نه . ولی چهرت اشناس.
غریبه گفت من وحیدم.همون اتیلا فسیل.
تازه هیراد فهمید چه بلایی سرش اومده.
هیراد بدبخت ما افتاده بود تو قبیله ادم خورا
اتیلا تا فهمید که هیراد داره متوجه ماجرا میشه پرید و هیراد رو با مشت و لگد بی هوش کرد
هیراد بعد از چند ساعت به هوش اومد خودش رو توی یه محفظه بسته دیده
که ناگهان تلوزیون روبروش روشن شد یکی مثل جیکسو (فیلم اره) تو فیلم گفت 10 دقیقه وقت داری تا دستت رو توی لوله ای که گوشه ای از شیشه هست بکنی تا دستت قطع بشه در عوض در شیشه باز میشه و زنده میمونی

باید انتخاب میکرد
تو زندگی همیشه انتخاب کردن ، باعث کاهش وزن میشه
انی حس که این انتخاب تو رو چقدر بالا میبره یا پایین میکشه
این قیاس
همیشه یکی از مشکلات نوع بشر بوده
و این چوپانک ما هم نوعی بشر هست
با خودش گفت کاش یه یکه بود
ما شیر خط میومد
دست دیگه اش رو که آزاد بود کرد تو شلوارش
ولی دریغ از یک سکه
همچنان به تصویر کریه اون مرد در تلوزیون خیره شده بود
که یادش اومد تو پیرهنش یه سکه هست
شکه رو به زحمت با یک دست از جیبش در آورد
بهش یه نیگاه کرد
حس عجیبی داشت
شید از این که داشت اینچنین با آرامش انتخاب میکرد ، احساس غرور میکرد
شاید هم ترسی بود نهفته در تاریکسرای درماندگی
هیراد هاج و واج مونده بود چیکار کنه فکر میکرد داره خواب می بینه ولی نه جدی جدی داره یه اتفاقی میوفته تایمر عدد 9:30 رو نشون میداد

یه نگاه به شیشه کرد یه نگاه به دستش باز یه نگاه به شیشه یه نگاه به تایمر 8:00

و با صدای بلند داد زد آتیلاااااا
کسی هست!!! نیست؟!!! خدااااا

ولی یکدفعه یه اتفاق عجیب افتاد برقا رفت همه جا تاریک شد تایمرم خاموش شد

یکی داد زد اااااااه بازم یادت رفت پول برق رو بدی ابلاه
اون یکی جواب داد قربان اخه پژمان پول نداد
دوباره یارو داد زد اون خسیس... ااااااه برین بیارینش بیرون اون بچه رو بعداً تفریح می کنیم
این شد که یه نفر با ماسک دلقک اومد توی اتاق ، یقه پسرک رو گرفت و کشیدش بیرون. گفت حالا که اینقدر خر شانسی ، معلومه که میتونی به درد بخوری ، این حوالی یه شهری بود به نام رستاخیز آباد ، چند وقت یه دکتر اومد توش کودتا کرد و کلی از مردم شهر رو دار زد ، اگه تو بتونی اون ده رو از چنگ دکتر در بیاری ، میذاریم حاکمش باشی
خلاصه هیراد رو بردن و توی ده رها کردن هیراد هم یاد دوران چوپونیش افتاد و با تجربه ای که داشت تونست رهبر اون ده بشه و به قول خودش اولین حکومت دموکراتیک کدخدایی رو راه اندازی کنه



و اما به علت شانس خوبی که جناب فاگیان داره
امروز نو بت خودشه که بلا بیاد سرش



در دهکده ای که کد خدای آن اولین راه اندازنده کدخدایی دموکراتیک بود جوانکی می زیست


را دیو تو دنیا فراونه ولی فقط ایرانه که اسپم داره
رادیو یو یو یو اسپم پم پم پم