داستان ورود

Day 4,282, 12:29 Published in Iran Iran by The Lone Cobra

خیلی سریع و بدون درد

دوره قبل بچه ها تمام تلاششونو کردن و همه چی داشت خوب پیش میرفت
میتونین مقاله آخر دوره رو بخونین

اما آخرای دوره بود که وزیر دفاع وقت که تقریبا تمام بار دولت رو دوشش بود بهم پیام داد گفت من نمیرسم، تو اتک بده به رومانی

منم بهش گفتم حله برو

ولی یک ساعت دیگه یه مشکلی برام پیش اومد که لزومی نمیبینم اینجا بگم
نرسیدم اتک بزنم

البته سجاد اینقدر ماخوذ به حیا بود که این موضوع رو بهم نگه

ولی من بالاخره فهمیدم که در نهایت تونستم زهرمو به ایران بریزم

و بهتون که گفتم، بالاخره کار خودمو کردم

البته سجاد سعی داره با صحبت هایی مثل رومانی کم زد و نمیدونم چرا شل زدن
یا صحبت هایی از این دست این داستان رو کاور کنه

که دیگه اوناشو من نمیدونم


فقط اومدم اینجا بگم که بعدا خواستین حرفی بزنین در جریان باشین، نقشه این بچه ها مشکلی نداشت

مشکل از من بوده


همین

دم سجاد هم گرم که میدونم خیلی ها اصن درک نمیکنن چیکار داره می کنه واسه همین هم توضیح دادن براشون ارزش کارش رو کم می کنه

اونا که میفهمن هم که خب میدونن احتمالا

فقط خواستم اینا رو بدونین

مقاله مهمی بود میذارم همینجا بمونه


بقیه حرف ها رو میرم مقاله بعدی