اسپمران قهار وارد می شوند 3_ کاری از اسپم تپه

Day 1,218, 14:22 Published in Iran Iran by PIER5362

با سلام خدمت عزیزای گلم که خیلی دوستشون دارم
اول اینکه این ایام عید رو بازم شاد باش عرض می کنم و امیدوارم که تمام و کمال لذتشو ببرید و از عید به نحو خفن و احسن استفاده کنید
مطلب دوم اینکه دوستان عزیزی که روزنامه های منو دوست ندارند خواهشاً ریپورت نکنند
من اول روزنامه عنوانشو زدم اسپم هستش پس نیازی به ریپورت کردن نداره پس عزیزانی که با روزنامه من حال نمی کنن خواهشن نخوننش که مجبور بشن ریپورت بدن
و مطلب سوم اینکه عزیزان می دونم می دونید ولی بازم میگم که اونایی که فراموش کردن دوباره به یاد بیارند این نکته مهم رو و اونم اینه که این فقط یه بازی هستش و به هیچ قیمتی ، تاکید می کنم به هیچ قیمتی از زندگی اصلی و حقیقیتون نزنید و به این بازی بپردازید . فراموش نکنید که زندگی اصلی شما هزاران برابر مهم تر از این بازی هستش پس الکی اعصاب خودتون رو توی این بازی خورد نکنید و از بازی لذت ببرید

اما سوال این روز اسپم تپه از داوینچی عزیز هستش و هر کس بهش جواب درست بده
به اولین نفر که جواب درست رو داده 0.3 گلد جایزه داده میشه . اما سوال اینه که

روز تولد شخصی را به 31 ضرب کردیم
و شماره ماه تولدش را 12 ضرب کردیم
دو عدد بدست آمده را با هم جمع کردیم
و شد
1002
شخص متولد 1364 هست
تاریح دیقیق تولد این شخص چیست؟
روز و ماه شمسی هستند


و اما اصل مطلب
در نشریه قبل اسپم تپه خوندید که چه دهنی از ببعی قصه ما سرویس شد که خود بنده بوده باشم و من جمع بندی این متن رو براتون گزاشتم تا بخونید


از پشت همان درخت در دوردست ها درجنگلی تیره و تار گوسفندی زندگی میکرد
او همراه با دوستانش در طویله ای زندگی می کردند
یک روز صبح ، ببعی ما با زوزه چند گرگی که به طویله حمله کرده بودند ، از خواب پرید
اما شانسی که داشت این بود که اینقدر لاغر و لاجون بود که گرگها حتی نگاهشم نمیکردند ، برای همین اروم اروم از زیر دست و پای گرگها رد شد و به طرف جنگل گریخت
در جنگل پاش به یه شاخه گیر کرد و در گودالی عمیق افتاد
در گودال صدایی خوف ناک می شنید هوووووو هوووو!او از ترس خودش رو خیس کرد
در همان حال کسی از بالای گودال ظاهر شد که او کسی نبود جز...
یه مرد چهارشونه بومی که یه پیرهن آبی پوشیده بود و یه عینک ریبن رو چشماش بود
و اون شخص کسی نبود جز شیلتر
اون مرد به نظر خیلی گشنه میومد و خیلی بد به گوسفند بیچاره نگگاه میکردو همینجوری نزدیکش میشد. نزدیک نزدیک نزدیکتر و تا دستشو دراز کرد که گوسفندو بگیره صدای دختری اومد که گفت نهههههههههههه عزیزم
عزیزم بیدار شو، پاشو بره ی خوشگلم،پاشو ببین مامی برات صبحونه آماده کرده!!!...چیزی نیس، فقط یه کابوس بود
بره ما از خواب بیدار شد و از پنجذه اتاقش بیرون و نگاه کرد ، خیلی ترسیده بود
ولی بیشتر ترسش بخاطر چاقویی نبود که دست شیلتر بود
بلکه بخاطر این بود که
احساس میکرد یک آدم دیگه که نگاهش وحشتناکش بارش آشنا بود ، ماسک شیلتر رو زده بود
همیشه از اون نگاه ترس داشت
همیشه اون نگاه میومد تو خوابش
یک بار حتی تو خواب وقتی داشت دانبالش میکرد
با اون صدای زمختش اسم خودش رو گفته بود
ولی اسمش یادش نمیومد
اسمش یادش نمیومد چون خیلی خر بود
اما این فراموشی دیری نپایید و بالاخره اسمش یادش اومد
اون صاحب نگاه خبیث کسی نبود جز پژمان ، که میخواست از کالبد معصومانه شیلتر استفاده کنه و به بره ها نزدیک بشه و از استخان جناق سینه اون ها تانک کیو 5 بسازه
پژمان همهیشه بلد بوده بگه ، منم منم بز بز قندی
همینکه دشمن خودش رو شناسایی کرد ، به فکر افتاد
باید از کسی کمک میگرفت
اما کی؟
بله درست حدس زدید اون کسی نبود جز ایمدو ولی
مشکل این بود که ایمدو یه گرگ پیر بود که مدتها بود از خوردن گوسفندها توبه کرده بود اما هنوز هم اعضای گله میگفتند که توبه گرگ مرگه

اما اینبار مرگی در کار نبود و این گوسفند خر قصه ما این رو نمی دونست
داشت یواش یواش تو دامی که پژمان ریبن به چشم واسش آماده کرده بود میفتاد که یک دفعه صدایی آشنا توجهش رو به خودش جلب کرد
صاحب اون صدا چوپون سیبیلوی گله ، احمدرضا بود که یکی دو بار تو خواب رییس جمهور ایران شده بود و این تنها کار خبط ، توی زندگیش بود
احمد رضا با اینکه قیافه ی خشنی داره ولی دلش پاکه
وقتی اون گوسفند رو در آن حال دید برای اولین بار در زندگی
تصمیم گرفت اون گوسفند رو بغل کنه
اما همچین که احمدرضا دستاشو باز کرد تا گوسفندو بغل کنه ، با این جمله گوسفند روبرو شد : " برو عمو ! دستاتو بکش ، من که گی نیستم". احمدرضا پس کلشو گرفت و چنان شوتش کرد که اونطرف جنگل اومد پایین

اون طرف جنگل جایی بود که گوسفندهای زیادی زندگی می کردند اما واسه اینکه گرگها اونها رو نخورن به گرگها خودفروشی می کردند
گوسفند قصه ما هم از همه جا بی خبر وارد این عرصه شده بود و حالا به نظر میومد راهی بجز پذیرفتن شرایط موجود نداره
پس تصمیم گرفت خودکشی کنه چون نمی تونست مثله بقیه یه عمر با ذلت و خاری زندگی کنه
پس رفت خودشو دار بزنه ولی هرچقدر گشت نتونست طناب پیدا کنه و مجبور شد با کش شلواری که افتاده بود زمین خودشو دار بزنه
ولی یکی از اون گرگ ها به نام ولف ام او را دید
پس ولش کرد تا خودشو با کش دار بزنه. ، نتیجه این شد که کله ببعی چند بار به حالت نوسانی خورد به طاق و بیهوش شد ، گرگ هم که خیلی حالش خراب بود فوری رفت تا یه کا....دوم بیاره (به این میگن گرگ عاقل


و اما این هفته گیر ما به شخصی نیست جز دوست بسیار عزیزم هیراد جی اچ

اما داستان رو اینجوری شروع می کنیم که

در همان حوالی که گوسفندان چرا می کردند جوانکی کم سن و سال بود

رادیو تو دنیا فراونه ولی فقط ایرانه که اسپم داره
رادیو یو یو یو اسپم پم پم پم