قدر بدانیم
Hossein.SITEC
به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم... شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه بلند شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب... و همیشگی! آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست
قدر این آدم ها را باید بدانیم،
قبل از شش و بیست دقیقه ...
لطفا کامنت بذارید ماموریت رد کنم!
Comments
لطفا کامنت بذارید. ممنون
https://www.erepublik.com/en/article/-1344-2592657/1/20
v
GREAT
ر
🙁
T-T
VoTe
cm
خیلی قشنگ بود
خیلی خوب بود ممنون
o/
مگه هنوز رد نکردی؟
هنوز یکی دیگه مونده
cm
cm
[removed]
ووت
cm
http://www.erepublik.com/en/article/-1344-2587225/1/20
v & c
asd
v
Voted
0__0
**********************************************************************************************
07
VoTe
cm
.
cm
07
ساعت شش بیست و یک دقیقه شد خبرم کن
😃
v
قشنگ بود
cm
v
Voted
vote
v
ساب و وت
متن عالی بود
v
لطفا کامنت بذارید. ممنون
https://www.erepublik.com/en/article/-1344-2592758/1/20
وت حسين جان
منم کامنت لازم دارم http://www.erepublik.com/fa/article/-senior-journalist-mission-2592912/1/20
واقعا زیبا بود .