روزی که امیرکبیر گریست
Moysenlompan
سلام به دوستای گل ای-ریپابلیکی
هدف از انتشار مقاله هم گوشزدی به بچه هایی که الان قدرت دستشون هستش و هم اینکه ماموریت 3مقاله 25کامنتیه ادمین رو سپری کنم
مرسی بابت وقتی که میزارید برای خوندن مقاله و مرسی بابت کامنتهایی که خواهید گذاشت
🙂
در سال 1264 هجری قمری (11 بهمن 1226 هجری شمسی)، نخستین برنامه ی دولت ایران برای واکسیناسیون به فرمان امیر کبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله کوبی می کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی خواهند واکسن بزنند! به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می کوبند.
اما نفوذ سخن دعانویس ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبار ها پنهان می شدند یا از شهر بیرون می رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه ی شهر تهران و روستا های پیرامون آن فقط سی صد و سی نفر آبله کوبیده اند.
در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می شود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیر کبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های های می گرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانی ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
Comments
روزی که امیرکبیر گریست
http://www.erepublik.com/en/article/-1344-2536684/1/20 سلام و درود به روح پاک امام بلاش و بیگ ام دامن حفاظات من الآزار الدمین
😃
vote
مرسی دادا
🙂
امان از جهل و خرافه
سینوهه هم توی کتابش دقیقا از همین جهل مردم گلایه کرده
کلا از ازل تا ابد آدم جاهل بوده و هست و متاسفانه خواهد بود
🙁
وت
ساب
شات
تشکر یک لات
یا بعبارتی همون Tnx a lot
😃
قبلا اینماجرا رو خونده بودم
ولی خوندن دوبارش هم جالب بود
vote
بازخونیه این ماجرا برای خودم هم هر دفعه جالبه، اینکه به قول سینوهه با گذشت اینهمه روزگار و دوران و بالاتر رفتن سطح معلومات انسانها و مشاهده تاریخ و گذشتگان، باز هم جهل مردم ادامه داره؟!ا
چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند
یکی از دوستام یه حرف جالبی میزد
میگفت طبیعت همیشه تعادل رو برقرار میکنه
وقتی یه سری آدم دانا هست، باید یه سری آدم جاهل هم باشه
و هیچوقت نمیشه که همه ی مردم دانا بشن!ا
v
cm
v
v
cm
Voted
^
همون ویولت گرل عه قدیم؟
بعله ^.^
موفق باشی بنفشه ی بازی 😁
حس خوبیه که با یه گروه بزرگ بشی و خاطرات گذشته رو مرور کنی
حزب مهر، هنوزم که هنوزه پایبند به مهری
Hail Violet o/
دقیقا! منم میبینم از اون خانواده قدیمی یه دفه یکی ظاهر میشه خیلی خوشحال میشم
بمون و بازی کن
از بازی که چیزی نمونده، از دوستیا ولی زیاد مونده
😛
Yes Sir 07
امیرکبیر تا جایی که میدونم خیلی شخصیت مغرور و سرسختی داشته. گریه کردنش خیلی معنی داره
ساب #6
احسنت! زدی تو خال
v
شما خود امیر سابق هستی؟
سلام حسین جان
بله حسین جان، من همون امیر سابق هستم، منتهی بعد از برگشتن از سربازی در سکوت و خفا بصورت کاملا تفریحی بازی میکنم
😃
چرا اس ام اسم رو جواب ندادی ؟
🙂
مگه اس دادی؟ اتفاقا منتظر پیامت بودم
لابد باز این ایراندق که الهی به ملکوت اعلی بپیونده بازیش گرفته بوده 😐
اتفاقا تعجب کردم که چی شد حسین خبری ازش نشد
فدای سرت دادا 🙂
ان شاء الله دفعه بعد که اومدم یزد ردیف میکنم که بیام ببینمت 😁
منم تعجب کردم
چون دلیوریش اومده بود
قدمت بر چشم
خدا چشمت رو نگه داره دادا 🙂
v
v
vote
voted
کامنت
:'(
رای
همچنان پارسا؟
07
cm
جالب بود ممنون
ساب ووت کامنت اندورس
کامنت
یاداوریشو دوس داشتم. مرسی 😁
با این که نسبت به متن اصلی یکم تعغییر داشت ولی خیلی پرمعنی این داستان