سفرنامه تصویری --- میتینگ[Amirgh]

Day 2,126, 01:35 Published in Iran Iran by Amir GH

با سلام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه امروز میخوام یه مقاله ای بزنم که تا حالا نزدم پس میریم سراغ داستان

داستان از قرار بود که یک روز من به عنوان معاون رئیس جهور تصمیم گرفتم برای انجام کار های شخصی یک سفر به تهران رو داشته باشم وقتی به تهران رسیدم حمیدرضا وزیر دفاع جوان کشور زحمت کشیدن اومدن دنبالم و بعد از یکم گشت و گذار در ساعات اولیه روز برای خوردن صبحونه کیفیت 7 به این محل رفتیم



بعد از خوردن صبحونه راهی شدیم به ست خیابون هایی که من اونجا کار داشتم که واقعا حمید رضا رو اذیت کردم بعد از تموم شدن کار من آرش رئیس جمهور سابق کشور هم به جمع ما اضافه شدن و با هم رفتیم به سمت شهرک اکباتان و مراسم ناهار رو به جا آوردیم و چندتا عکس انداختیم








بعد از ناهار محسن به عنوان رقیب اصلی رئیس جمهور این دوره مجید تماس گرفتند و حضور به هم رساندند :دی و مقداری در مورد سیاست و این چیزا صحبت کردند و به ما هم فیض دادند که در عکس هم توضیح خواهم داد 😃





توجهتون رو جلب میکنم به عکس زیر که کاملا بیانگر همه چیز هست اینجا محسن اعلام کرد به خاطر عدم پیروزی در انتخابات و ناکام بودن در امر خطیر ر.دن به کشور مجازی با این استایل این امر خطیر رو در دنیای واقعی و در وسط پارک انجام دادن




و من اینجا انگشت شصت رو به نشانه بیلاخ به محسن نشان دادم از خنده آرش کامملا میشد فهمید که منظور من همین آب قطعه برای محسن بود 😃




بعد از گذشت یکی دو ساعت تلفن زنگ خورد و پشت تلفن کسی نبود جز ( امیر کوگا ) که بعد از فحش دادن های عادی قرار شد توی مسیر ایشون هم به ما اضافه بشن به همین منظور این پارک رو با یادگاری های محسن تنها گذاشتیم 😃



بعد از این عکس محسن از جممع ما جدا شد و ما هم تصمصم گرفتیم برای استعمال دخانیات به یک قهوه خونه ای باغی جایی بریم که البته توی مسیر فکر کنم امیر و آرش 3 4 بار به حمیدرضا گفتن دور بزن اینجا نیست بعد از کلی دنده عقب رفتن و دور زدن به مکان دنجی رفتیم و استعمال آغاز شد البته این نامردا فقط وقتی من میکشیدم عکس گرفتن 😁






بعد از استعمال دخانیات و همنشینی ما 4 نفر با عده کثیری از زنبور های عزیز رفتیم به محل نگهداری از اسب های وزارت دفاع که هم اکنون در تحویل حمیدرضا هستند و آماده برای زین شدن و جنگ در صحنه های نبرد 😁





خب اینجا بود که یواش یواش از هم جدا شدیم و به پایان آمد این سفرنامه یک روزه

جا داره اینجا تشکر کنم از حمیدرضا ، آرش ، محسن ، امیر که واقعا سنگ تموم گذاشتن و وبه من یکی خیلی خوش گذشت

جا داره دوباره از حمیدرضا یک تشکر دیگه کنم که از صبح ساعت 6 اومد دنبالم وکارای خودشو ول کرد و رفتیم دنبال کارای من خداییش به هیچکس تو عمرم انقدر زحمت نداده بودم