خسرو سینمای ایران

Day 3,893, 07:29 Published in Iran Iran by The last man standing
خسرو سینمای ایران



به مناسبت 28 تیر ماه، دهمین سالگرد رهایی مرحوم خسرو شکیبایی
خاطره ای از زبان خودش

مرحوم پدرم خیلی مذهبی و مومن بود. سرگرد ارتش هم بود ولی به خاطر اعتقاداتش مثلآ خواندن نماز شب، در شبی كه افسر نگهبان بود و يا گذاشتن ته ريش كه در آن زمان ها خلاف مقررات ارتش بود، هيچگاه درجه اش از سرگردی بالاتر نرفت. چند سالی از ازدواج پدرم با مرحوم مادرم نگذشته بود كه طبق معمول عازم ماموريت نظامي به شهرستان تبريز مي شود و مادر مرا به اتفاق مستخدمه ای به نام طلعت خانم در تهران مي گذارد. ابتدا قرار بود ماموريتش ۴۰ روزه باشد اما به دلايلی كه الان خواهم گفت به درازا می كشد

همان طور كه اشاره كردم مرحوم پدرم چون فردی مومن و با تقوا بود، در زمان ماموريتش در شهر تبريز در نزديكی پادگان، اطاقی كوچك در طبقه دوم اجاره مي كند تا بعد از ظهر ها با خيال آسوده به عبادت و تلاوت قرآن مجيد بپردازد. در يكی از همين روز ها كه فصل تابستان هم بوده، پدر برای خنك كردن اطاق، تنها پنجره مشرف به حياط خانه را می گشايد .... كه ناگهان چشمش به قامت زيبای دختری جوان می افتد كه به بالای شاخه درخت، در حال خوردن توت است ... جل الخالق!! خدايا چه می بينم؟ خدايا حلالم كن ...... و ديگر هرگز آن پنجره را نمی گشايد
خيلی با نفس خود كلنجار می رود و مرتب با خودش تكرار می كند که يك نگاه حلال است ... و

بالآخره طاقت نياورده و به در منزل همسايه رفته و جريان ديدن دختر خانم آن ها را بيان می كند
و از ايشان دخترك را خواستگاری مي نمايد! خانواده دختر چون ديده بودند كه پدر انسانی مذهبی و صاحب منصب است، بلافاصله می پذيرند و بدين سان آن خانم می شود هووی مادر ما

از طرفی مادر كه نگران حال همسر خويش بود و زمان ماموريت هم به درازا كشيده بود، مرتب نامه و تلگراف می فرستد تا اين كه پدر عاقبت بعد از ماه ها اقامت در تبريز، با زن عقدی خويش به تهران باز می گردد. بعد از ورود به خانه خطاب به طلعت خانم با صدای نيمه بلند مي گويد

طلعت ... طلعت كجايی ...؟ سلام آقا ...خوش آمديد ... برو طبقه دوم .... يكی از اطاق ها را آماده كن. از اين به بعد ايشون با ما زندگی می كنه. طلعت هم بلافاصله اطاعت امر می كنه و يكی از اطاق های بزرگ آفتاب گير را برای اين تازه عروس آماده مي كند

مادر به خاطر فضای مرد سالاری، هرگز جرآت نمی كند از پدر در مورد اين تصميمش بپرسد
اما در طول سال ها زندگی مشترك، عروس خانم فرزندی پسر به دنيا می آورد كه سرخ و سفيد و تپلی است. ولی مادر من در آن زمان هر چه نوزاد به دنيا آورده بود، يا سر زا رفته بودند و يا در همان كودكی فوت كرده بودند و از اين كه هووی تازه وارد صاحب فرزندی سالم و سفيد و تپلی است، غصه مي خورد. اما به خاطر اعتقادات خيلی محكمی كه داشت، هرگز حسودی نمی كند

بله، همان طور كه اشاره كردم مادر من واقعا زنی معتقد و مومن بی ريا بود. به طوری كه اكثر اوفات به خاطر يك سنتی كه اسمش را بياد ندارم، قرآن به سر می گذاشت و با يك پا نماز می خواند. به اعتقاد مادر، تنها گناه كبيره ای كه انجام داده بود و به خاطر آن مدام رو به درگاه خدا گريه وزاری و توبه می كرد، اين بوده كه در كودكی براي عبور از خيابان، پاسبانی دست او را گرفته و از خيابان عبورش داده بود

با اين طرز تفكر و اعتقاداتش بود كه يك روز رو به در گاه خداوند می كند و خطاب به او مي گويد
خدايا .... پروردگارا ... خودت شاهدی كه هرگز ( جز يك بار ) قصور از فرمان تو نكرده ام و شب روز به عبادت مشغول بودم. آيا اين عدالت است كه هووی من نيامده صاحب يك فرزند كاكل زری بشه، اما من تمام نوزادانم را از دست بدم ؟

خدايا تنها خواهشم از تو اين است كه تنها يك پسر به من بدی
پسری كه سياه باشه
زشت باشه
اما سالم باشه


و بدين سان خدا دعای اين زن مومن را پذيرفت و بعد از سال ها عاقبت فرزندی سياه، زشت و سالم به نام خسرو به او اعطاء كرد ... پسری كه در فاميل شكيبايی، تنها اوست كه پوستی تيره دارد






احسان