Cloud Atlas

Day 1,954, 09:11 Published in Iran North Macedonia by guilanfreedom



حتی بار اولی که «اطلس ابر» را دیدم هم می دانستم که باید دوباره آن را ببینم. حالا که برای بار دوم آن را تماشا کرده ام، می دانم که باید برای بار سوم هم آن را ببینم. اما از یک چیز مطمئن شده ام. آن هم این که هر چند دفعه هم آن را تماشا کنم، چیزی حل نمی شود. و برای این که تفسیری از این فیلم ارائه دهم باید از سخن چرچیل در مورد روسیه الهام بگیرم: «راه حلی وجود دارد که در رازی درون یک چیستان پیچیده شده است!» فیلم در لحظه شما را مجذوب خود می کند. و از یک لحظه به لحظه دیگر تماماً تبدیل به حقه و کلک می شود.




«اطلس ابر» قطعاً یکی از جاه طلبانه ترین فیلم هایی است که تا به حال ساخته شده است. دنیای کوچک نقد فیلم دوباره با شرح و بیانات این فیلم جانی تازه یافت. فیلمی که می خواهد چیزی را توضیح دهد که خارج از دایره توصیف است. هر تفسیری برای یک اثر هنری باید درون خود اثر یافت شود، نه این که از خارج به آن اضافه شود. به عنوان یک معلم سینما، همیشه دانشجویان به من می گفتند که فیلمی از دیوید لینچ یا مثلاً وارنر هرزوگ تنها کاری که کرده بازگویی داستانی بوده مثلاً از مسیح یا موبی دیک و نه بیشتر. خب من همیشه یک پاسخ داشتم: شاید این فیلم به سادگی می خواسته از زبان خودش حرفی را بزند.



با این وجود هنوز هم «اطلس ابر» برای رسیدن به تفسیری از خودش زار می زند و التماس می کند و البته حتماً متوجه شده اید که من داشتم راهنمایی اش می کردم که یکی از تفاسیرش را بیابد! می توانم به شما بگویم که شش داستان بین سال های 1849 و 2346 به وقوع می پیوندد. می توانم به شما بگویم که بازیگران یکسان در نقش های مختلف ظاهر می شوند و همان بازیگران، نقش هایی دیگر را در نسل و دوره ای دیگر و با جنسیتی دیگر بازی می کنند. بعضی ها اصلاً حتی انسان نیستند، اما تولید کننده اند. می توانم به شما بگویم که اجرا و گریم آن قدر در این فیلم اثر گذار و حجیم بوده که گاهی حتی نمی دانستم دارم به تام هنکس، هالی بری یا جیم برودبنت نگاه می کنم. من می توانم فقط همین ها را به شما بگویم. اما این چه کمکی می کند؟



می توانم به شما بگویم که هر بخش فیم، داستانی است جدید که از دل داستان قبلی بیرون آمده. و این که همان خال مادرزادی در هر دوره تاریخی تکرار می شود. این که یک موضوع تکرار شونده در فیلم است که طبق آن زندگی افراد به خاطر عطش برای آزادی به هم مربوط می شود. می توانم به شما بگویم که فیلم، بیشترین الهام را از رمانی با همین نام نوشته دیوید میچل گرفته است. و این که در رمان، داستان ها به ترتیب تاریخی به وقوع می پیوندند و بعد دوباره این چرخه را از آخر به اول طی می کنند. می توانم به شما این را بگویم که فیلم، ارتباطات خود را از طریق دوباره ظاهر شدن های همان کاراکترها در نقش های متفاوت پیدا می کند و هر داستان با تعمد به داستانی دیگر رجوع می کند.



حالا به من بگویید نسبت به فیلم آگاهی پیدا کردید؟ من که خودم دارم دست و پا می زنم! و حالا می توانیم یک پاراگراف بسیار طولانی داشته باشیم در مورد معرفی کاراکترهای مختلف که توسط بازیگران اجرا می شوند. اما با این کار هم شما کاملاً گیج می شوید چرا که اجراها و تغییر قیافه دادن ها زیاد و تاثیر گذارند. می توانم به شما بگویم که اجرای هالی بری به عنوان یک محقق و گزارشگر در اواسط دهه 70 میلادی به نظرم خیلی خوب بود و فهمیدن پیچیدگی های تام هنکس به عنوان پیرمردی که داستان تعریف می کند، غیر قابل درک است.

من نا امید شده ام. فکر می کنم شما حتماً دلتان خواهد خواست این فیلم شجاعانه و رویایی ساخته لانا واچوفسکی، تام تایکور و اندی واچوفسکی را ببینید. هر جا بروید که طرفداران سینما جمع باشند، قطعاً بحث در مورد این فیلم خواهد بود. نظریه های عمیقی در مورد فیلم ارائه خواهد شد. شخصی خواهد گفت: اصلاً نمی دانم چه کوفتی تماشا کردم! اسامی فروید و یونگ به میان کشیده خواهند شد. حالا با همه این توضیحات از من انتظار دارید که راز را از درون چیستان بشکافم و آن را با یک راه حل درخشان و خوشگل به شما تحویل دهم؟



گاهی اوقات کلید یک فیلم می تواند توسط یک فیلم دیگر پیدا شود. می دانیم که عنوان فیلم به نقاشی ها و اشکال ابتدایی در مورد رفتار ابرها اشاره دارد. در زمانی نه چندان دور یک فیلم سوئدی دیدم به نام «Simon and the Oaks» که در مورد پسر بچه ای رویا پرداز بود که با یک درخت بلوط، عهد و میثاق می بندد. روی شاخه های درخت دراز می کشد و کتاب هایی خیالی را می خواند و بعد اجازه می دهد تا چشم هایش روی ابرهای بالاسرش به استراحت فرو رود. و مثلاً وقتی کتابی در مورد افراد سرگردان در بیابان می خواند، ابرها به شکل یک کاروان شبح گونه شتر در می آیند.



هرگز و اصلاً اطلس ابر برایم خسته کننده نبود. بار دومی که تماشایش کردم دیگر تسلیم شدم و هیچ تلاشی برای پیدا کردن ارتباط منطقی بین بخش ها، داستان ها و کاراکترها نکردم. چیزی که اهمیت داشت این بود که ذهنم را آزاد کردم تا فقط نمایش را ببینم. ابرها واقعاً به شکل شتر یا کشتی یا قصرهایی در آسمان در نمی آیند. آن ها در فرآیند طبیعی کار خودشان قرار دارند. شاید زندگی های ما هم به همین گونه باشند. ابرها عقل ندارند، اما ما که داریم و به همین دلیل هم طلب آزادی می کنیم. این همان شکلی است که شخصیت های اطلس ابر به خود می گیرند و سعی می کنند ذهن ما را به کنترل خود دربیاورند. هر کس به صورت واقعی تلاش کند که فیلم را به آن مرحله تنزل دهد که بخواهد معانی آن را بیرون بکشد، کارش به همان اندازه بیهوده است که بخواهد یک پرتقال کوکی بسازد.



اما... عجب فیلمی است. و عجب نمایش رویایی، جادویی و خیره کننده ای از سینماست. و عجب فرصت مغتنمی برای بازیگران بوده است. و عجب پرشی برای فیلمسازان بوده که خود را از بند پیوستگی روایت داستان رها کنند. و در آخر هم دانایی پیرمردی که در شعله های آتش می درخشد کاملاً با عقل جور در می آید.

اختصاصی نقد فارسی


مترجم: شبنم سیدمجیدی


وبگاه IMDB