ماجرا های غول غارنشین مهربون

Day 4,322, 02:08 Published in Iran Iran by bikhabar
به قول خارجیا
disclaimer:
این مقاله دولتی نیست 😃






شب تاریکی اش را بر دهکده کوجک ما انداخته بود.صدای خقیق باد در میان درختان و ساختمان نسبتا کوجک دهکده میپیچد.دهکده مشرف به تپه آبی رنگ زیبایی است که در شب جلوه ی محسور کننده دارد
چشمه های آب از آن روانند و علت آبی بودن آن یاسمن های آبی رنگی است که رو دامنه ی تپه روییده اند
در این تاریکی اگر بالای تپه های آبی رنگ رو نگاه کنی نور ضعیفی سو سو میزند.
بله آنجا غاری است که غول غار نشین ما زندگی میکند.



غول غار نشین قصه ی ما همانند بقیه غول های غارنشین ظاهر جلوه گری ندارد و همین باعث مشکلات زیادی برای او شده
غول غارنشین قصه ی ما اما به شدت غمگین و افسرده است.او تلاش زیادی میکند تا به دهکده برود و آنجا کاری پیدا کند تا از این وضعیت فلاکت بار خودش رهایی پیدا کند.اما متاسفانه مردمان دهکده افرادی خودخواه و ظاهر بین هستند که ظاهر ترسناک و چندش آور غول را که میبینند دیگر او را بازی نمیدهند.آن ها به توانایی های غول اهمیت نمی دهند و غول به همین علت از همه ی مردمان دهکده نفرت عمیفی دارد.



البته غول آنچنان هم تنهای تنها نیست.او دوستانی هم دارد که گاهی اوقات وقتش را با آن ها میگذراند تا او را از پوچی نکبت بار زندگی اش دور کنند.
اما به هر حال امشب او تنها تنها جلوی آتش نشسته و حوصله اش نیز سر رفته.
غول تلویزیون را روشن میکند.او اصلا نمیخواهد برنامه امشب سمت نو را از دست بدهد اما متاسفانه میبیند که منو تو سیگنال ندارد.
این موضوع او را عصبانی میکند.مستقیم از غار بیرون می آید تا دیش را درست کند.
غول نگاهی متفکری به دیش می اندازد و با خود میگوید خب اینجوری که میگن هاتبرد رو باید سمت قبله تنطیم کن.علیرغم این اطلاعات غول غارنشین موفقیت بدست نمی آورد و منو تو همچنان قطع است.
غول همچنان سردرگم است،به پایین تپه در کنار برکه میرود تا یکی از دوستانش که کلین هپی نام دارد را صدا کند.

غول نعره میکشد:کلین کجایی؟بیا ماهوارم خراب شده
صدایش در باد گم میشود.همچنان جوابی را دریافت نمیکند.
غول دوباره نعره میکشد:کلین کجایی پس
بالاخره پاسخی میشنود.هنوز منبع صدا مشخص نیست.صدای مرموز میگوید:
سلام.عزیزم من نمیتونم راجب ماهوارت کمکی بکنم
غول سردگم میگوید:چرا آخه؟ بیا این دیش انگولک میکنیم درست میشه دیگه
صدای مرموز:ببین نمیدونم چرا یادت میره هی.من یه نیروی فرا ماده هستم که حضورم رو میتونم از طریق امواج مکانیکی نشون بدم
غول:اینی که گفتی یعنی اینکه تو اصلا حضور فیزیکی نداری فقط امواج مکانیکی تولید میکنی؟
صدای مرموز:آره دیگه
غول:آهان.خب حالا بگو کلین کجاست؟
صدای مرموز:من کلین هستم دیگه.این همه وقته که ما رفیق همیم.
غول اخم کرد و از صحنه خارج شد.
غول از تپه بالا رفت در این فکر بود که کاش از کلین میپرسید که هاتبرد از کدام طرف تنظیم میشود.تا اینکه بالاخره به جلوی عارش رسید
در بیرون غار غول غار نشین به دیش ماهواره خیره شده بود.ناگهان تصمیم گرفت که دیش را از بکند.در واقع در مغزش اینطور بنظرش آمد که برای درست کردن ماهواره باید دیش را از بین ببرد.در واقع دیش عامل تمام مشکلات او بود.
درحالی که نعره میزد دیش را با تمام توان به زمین میکوبید و آن را به در و دیوار پرتاب میکرد.
ناگهان صدایی غول غار نشین را از جا پراند.غول اطرافش را نگاه کرد.صدا زد :کلین تویی؟
اما پاسخی نشنید.دوباره صدایی نامفهومی به گوشش رسید.دقت که کرد دید صدا از دیش ماهواره بیرون آمد.
دیش در گوشه اتاق در حالی که ترک برداشته بود صرفه کنان گفت:
You should have gone for the head!



غول نعره کشید و به سمت دیش ماهواره حمله کرد و آن را نابود کرد.
اما همان موقعه بود که متوجه شد که ای بابا حالا که دیش ماهواره از بین رفته دیگه نمیتونه سمت نو رو ببینه.
بنابراین با ناراحتی وارد سایت پورن هاب شد و آن جا به دنبال ویدئو های
naughty grandma
رفت و پس پیدا کردن ویدئو مورد نظر و انجام عملیات مربوطه،به تخت خواب رفت تا به خواب برود.



غول در حالی که به خواب میرفت به این فکر کرد که چقدر رقت انگیز و متعفن شده است.سپس چشم هایش سنگین شد و به خواب رفت.
در خواب پیکر نورانی را دید که به سمتش می آمد.غول حیرت زده به او نگاه میکرد.
غول پرسید تو کی هستی؟
پیکر نور خیره کننده ای از خودش ساتع میکرد. در میان این نور میشد مردی با ریش قهوه ای رنگ را دید.
مرد با صدایی طنین انداز گفت:
دنیا در حال تغییره.میتونم از داخل آب احساسش کنم میتونم از روی زمین احساسش کنم.میتونم از هوا بوش رو حس کنم.بیشتر از آنچه که قبلا بود... اکنون از دست رفته.
غول هاج و واج یه مرد خیره شد.
مرد دستش به طرف غول گرفت و گفت:خطر نسل شما فرزندان آدم رو فرا گرفته.طوفانی سهمگین،آتشی سرکش و دریایی خروشان.
در این کارزار تو نماینده ما در میان مردمان هستی.بله ای غول غار نشین تو مردمان ار بدبختی که در آن دچار هستند نجات خواهی داد.تو اکنون پیامبر ما هستی.
غول از خواب پرید.خیس عرق شده بود.چیزی را که دید باورش نمیشد.سریعا لباس هایش را پوشید تا پیش کلین برود و این خبر مهم را به او بگوید.
غول غار را ترک کرد و فراموش کرد جعبه پیتزای خالی که دیشب ترتیبش را داده بود را دم در بگذارد.

پایان قسمت اول