بدون تیتر

Day 2,157, 02:45 Published in Iran Iran by dark vipper

دو سه روزی در بین شما دوستان نیستم به خاطر میتینگ تبریز که میخوام برم
برای همین گفتم قبل رفتن که بیکارم یه مقاله بزنم
اول عید قربان رو به همه بچه ها تبریک میگم

تو پرانتز { یه سری هم هستن میگن عید ما نه ، عید عربا ، اولن ابراهیم عرب نبود ثانین قبول کنین با این عید همه حال میکنن ثالثن هیچی (فقط واسه کلاس کاری بود) }

دوست دارم ملتی رو که با تمام سختی ها و مشکلاتشون شاد هستند با کوچکترین اتفاق
دوست دارم ملتی رو که کشورشون رو دوست دارن و در حالی که گزینه های نظامی هنوز هم
روی میزه و تحریم ها تفاوتی نکرده بازهم مچکریم میگن
این از سادگی اونا نیست بلکه از صبرشونه
🙂

مــن ؛

هــمان حرفــهایی هســتم کـه آدمــها

حــتی خجالــت میــکشند بـا خــودشان هــم بزننـد

مــن ؛

یــک صداقتــم ، یــک فــریاد از ضمیــر تـک تـک آدمــها

یــک نوشــته ی ســاده و روزمــره ام، امـا فرامــوش شـده


مــن ؛

یــک یــاد آورم ، یــک متذکــر ، یــک درونِ گــوینده

از مــن فــرار نکــن ، مــرا حــذف نکــن ، مــرا خامــوش نکــن

مــن ؛

هــمان حرفــهایی هســتم کـه تــو یــا فرامــوش ات شــده

و یـا می ترســی و نمیــخواهی بــه آن حــتی فــکر کــنی


مــن ؛

خــودِ تــو ام ... از مــن فــرار نکــن

مــن

خــر درون تو هسـتـم که ساکتـش کـردی تا به شهـرت بـرسـی
تا بگویند با سیاسـت هسـتـی تا محـبـوب خـاص و عام شوی


مــن
لا به لای ایــن جماعــتِ راه راه و هفتــصد رنـگ
چــه احــمقانه و صــادقانه
ســاده و یــک رنـگ ام ...



و در پایان

آدمهاي ساكت را اينگونه نبين

هركجا ديدي يك نفر دارد تنها چاي ميخورد

يا مثلا هدفوني در گوش دارد و تنها قدم ميزند

يا حتي آنكه گوشه ديواري نشسته و تنها سيگار ميكشد

بي شك بدان اين همه تنهايي را جايي خالي ميكند

يكي با موسيقي ،‌ يكي با نقاشي ،‌ يكي با طراحي

و يكي هم مثل من مي آيد اينجا و حرفهايش را مينويسد

آري آنكه تنهاست ،‌ خيلي حرف دارد ،‌ خيلي درد دارد

فقط كسي را پيدا نميكند براي گفتن حرفها و دردهايش

و مجبور است انها را بنویسد .. فقط با خودش فقط برای خودش