(یادش بخیر(بدون غرض-بدون مخاطب

Day 2,150, 03:19 Published in Iran Iran by dark vipper

يادش بخير
پاسكال بود و جيب سي كينگ
و روز هاي درس و مدرسه و كنكور
و صداي زنگي كه هميشه
منتظر آمدن زندايي بود
نمازهاي سر وقت
صداي عطسه هاي بي هواي مادر
كه مثل بمب خانه را مي تركاند
شب هاي پنجشنبه و
سوسيس تخم مرغي و

نوشابه هاي شيشه اي
و انتظار يك هفته اي براي
جمعه و بستني قيفي
.
.
.
.
.
.
راستي رفيق
ما چه كرديم
يا چه شديم ؟
پاسكال منسوخ شد
و جيب سي كينگ
حنجره اش را بر سپيدار عمرش
آويزان كرد
و زندايي ديگر پاي آمدن ندارد !!!
و ديگر يادمان نيست
كه اول مسّ سر بكشيم
يا مسّ پا؟
و مادري كه عطسه هايش را مي خورد
تا پدر هميشه خسته ام از خواب نپرد
و تف به ذات زم زم و كوكا كولا و پپسي و ...
كه ليتر ليتر
لذت پنجشنبه هايمان را خراب كردند
و ما هنوز
درگير
كلاس و درس و مدرسه ايم

هنوز دوست داريم كسي بزند زير گوشمان
تا باورمان شود
كه ما هنوز كودكيم

.
.
.
قربان كرمت خدا
حالا كه نگاه مي كنم
مي بينم
سيلي كه روزگار بر گوشمان زده را هيچ
آموزگاري نزده است
.
.
.
و چه روزگاری بود با بچه های مدرسه همت با تمام تلخی ها و شیرینی ها


مدرسه موش ها

.
.
.
.
از اين واژه ها كه بگذريم خواستم بگويم
در اين بي وزني واژه هاي درد
باور داشته باشي يا نه
من همان پسرك گيتار بدست دهاتي ام
كه سرخ ماهوت لبهايش
دلت را مي برد
اری اینجا منم همان سعید همیشگی
فقط کمی تغییر کرده ام با گذر روزگار
اری من همان خرم!!!!!!