[خاطرات یک خائن [قسمت اول

Day 2,028, 13:35 Published in Iran Slovenia by Nova.Navid

شب صبح عصر بخیر :پی


خوب کلا میرم از بار دوم که وارد بازی شدم شروع میکنم


تقریبا 1 سال و 1 ماه پیش توسط امین حجاریان دعوت شدم دوباره به بازی برگردم

یه سری حرفا درباره جمهوری خواه میزد که برگرد دوباره زندش کنیم و بترکونیمو فیلان 😃

منم بیکار بود قبول کردن برگشتم و دیدم جمهوری خواه توسط چند نفر اداره میشه

محسن / آلبوس و دوستانشون

خوب منم نمیشناختمشون وفکر اشتباه دربارشون کردم امین حجاریان با محسن صحبت کرد و گفت بکش کنار تو انتخابات ریاست حزب ولی محسن قبول نکرد


یه نفر دیگه هم کاندید بود من با اوون حرف زدم قبول کرد لحظه آخر بکشه کنار
کلی دعوا تو سری زدن و خلاصه

راستی اولین بارم که با سجاد یه همون جوکر من حرف زدم اینطور شروع شد مکالممون

من : سلام
سجاد : خفه شو

😐

البته حق نمیدم بهش هرچقدر کل کل کردیم نباید این حرفو میزد اما من فراموشش کردم :پی


محسن با اختلاف زیاد رئیس حزب شد حقیقتا عملکردش تو لابی گری برای این کار بهتر از من بود و حتی اون کسیم که باهاش حرف زده بود در نهایت به نفع محسن کنار رفت.

بعد از پیروزی محسن منم که ناراحت بودم شات دادم حزب جمهوری خواه پی تی او شده اونا هم عصبانی شدن و آرتیکل زدن

منم که دیگه انگیزم از دست رفته بود تقریبا فعالیتم کم شد تا سرو کله مجید پرشین پانیشر پیدا شد اومده بود حزب جمهوری خواه با امین حجاریان و منم یهو خوشحال شدم به هر حال اون موقع اونارو دشمنم میدونستم :پی اون موقع ها مجیدم با هوش و صد البته یکم شیطونی تونست حزب رو بگیره منم خوشحال دوباره فعال شدم که دیدم اسم حزب عوض شد 😐

موج نو یا New Wave

از همون موقع من باز شروع کردم ساز مخالف چون تغییر اسم کار درستی نبود اونم اسم جمهوری خواه که روش تعصب داشتم با کلی بحث و اینا اسم حزب دوباره به جمهوری خواه تغییر کرد و یک شورای مرکزی تشکیل شد


راستی اینم بگم محسن اینا بعد از شکست تو انتخابات رفتن حزب اعتدال رو تشکیل دادم.
چیزیم درباره ارتش وطن پرستا یا جمهوری خواه نمیخوام بگم گ 😉

شورای مرکزی از من و مجید و سبحان و کیاوش و یه نفر به نام آریو مند و فریبرز لجند آو پرشیا تشکیل شد.


مجید وسطا کار کنار رفت و فریبرز رئیس حزب شد.

شورا تصمیم گرفته بود با رای گیری رئیس آینده حزب رو تعیین کنه
با رای اکثریت نوید انتخاب شد به عنوان کاندید اصلی و حتی فریبرز مقاله رسمی داد و اعلام کرد

یه نفر بود به اسم آریومند که گفتم تو شورا بود دوست داشت اون رئیس بشه و با من لج افتاد.

هی ضد من تو جلسات میگفت و شات میداد.

به هر حال روز انتخابات رسید و انتخابات شروع شد

هر رای که من میوردم 10 دیقه بعدش به رای آریانژاد یک رای اضافه میشد.

تا آخر شب همینطور بود آخر رای های ما مساوی شد

ناگفته نماند من اون موقع سعی میکردم رابطمونو با اعتدال محسن و آلبوس خوب کنم و یه پیوند برادری هم بستیم نمودونم چقدر ار ته دلمون بود


بچه های اعتدال ادعا میکنن تو اون انتخابات به من رای دادن که من نمیدونم واقعا این کار رو کردن یا نه

به حر حال تا آخر رای گیری من و آریانژاد رای هامون برابر شد و من چون لولم از اون بیشتر بود رئیس حزب شدم.


خاطرات یک خائن قسمت اول.

ادامه دارد...