دادگاه وجدان خاک آلوده ی یک خائن

Day 1,823, 13:05 Published in Iran Iran by Ely91
پیش نوشت : این اولین شماره از سری جدید مقاله ها(=خط خطی کردن با قلم)ی طنز من است که نامشان را هنوز انتخاب نکرده ام

در روایات آمده است که آن شیخ توانا ،آن دارنده خط خوانا ،آن خطیب بارز،آن گوینده هل من مبارز، آن گوینده شر ، آن که هی می کرد ور ور، آن که هی میزد پک و می رفت بالا پیک ،شیخ ما الی نود و یک بعد از اندی سال از خواب غفلت زمستانی برخواستی و از کوه عزلت و تنهایی خویش در جزایر سلیمان و قناری قصد شهر و دیار کردی.چون به جیب خویش نگریستی دیدی که در او هزار ریال پول هست ،با خود اندیشیدی که یا العجب مباد که سکه ها با یکدگر خفت و خیز کزده اند و حد بر خویش روان؟ و نیز شاید که از صندوق چه های مال حلال تر از شیر مادر ادمین علیه الرحمه – جزا الله ما جزاه- و از خزاین رحمتش درمی بر او ماسیده.باری در ماتحت اش مراسم وصلت به راه افتادی و گفتی که با این پول تمام ملک ایران را توانم ابتیا کردی.زهی خیال باطل و هزار آه از دل ناغافل چون از کوه به زیر شدی دیدی که در شهر بادام کثرت گرفته است.لیکن نه بر درخت ها که بر چشم های مردمان بادام آویخته اند.با خود گفتی با این مال و ثروت پاره ایی نان برگیرم و برای خود عشق و حالی کنم.شیخ دیدی که قیمت های ارزاق ایریپابلیکی چنان بالا رفته است که باید کم کم برخی اعضای دستگاه دفع مدفوع اش را وقف عام کند همی.
لیکن در راه جماعتی هم وطن را دید که شمشیر ها آخته اند همی و بر بادام چشم ها شوریده اند تا ملک فارس را برهانند.شیخ به جای نان شمشیری خرید و با آنان همراه شد... فردا صبح اش در روزنامه های صبح و ظهر و شب نوشتند که فارس به ایران برگشت.
پایان قسمت اول