مصاحبه با سرمربي تيم ملي فوتبال اي.ايران - طنز

Day 704, 23:35 Published in Iran Iran by Mohsen_H

مجري تلويزيون با نيش باز رو به سوي دوربين: خب همونطور كه قول داده بوديم، امروز در خدمت جناب آقاي اي.قطبي سرمربي محترم تيم ملي فوتبال اي.ايران هستيم و در مورد اردوي جديد تيم از ايشون سوالاتي خواهيم داشت.
و بعد رو به مربي: آقاي اي.قطبي خيلي ممنون كه دعوت ما رو پذيرفتين. لطف كنيد و در مورد تيم و اردوي پيش رو توضيحاتي رو به بفرمائين.

- اِ...اِ... اول سلام مي كنم به شما مجري خوشگل و در ضمن تبريك ميگم كه ديروز هيرو شدي تو جنگ. من اصلاً هيچ ايمجيني نداشتم از قبل كه تو از اين عرضه ها بتوني داشته باشي ولي چون با دلت اتك ميزدي... براي اي.ايران...اين...اين...اين طور شد، به هر حال من رو سورپرايز كردي. بعدش هم به هموطنا ميگم سلام. دوستتون دارم و شكم من مال شماست...

- منظورتون قلبتونه ديگه...؟!

- بله بله ... قلبم رو ميدم به شما!

- از تيم چه خبر؟

- راستش من تو اين مدت...اِ...اِ... خيلي تلاش كردم كه بيارم خودم رو و بذارم جلوي بچه ها كه بچه ها من رو ببينن و من رو بكنن توي قلبشون كه ياد بگيرن كه اي.قطبي مال اوناست و مال اين مردمه و ما ميتونيم هميشه با هم كمك كنيم و...و....و....از هم بتونيم ياد بگيريم و بديم به همديگه...

- بعله...خيلي اطلاعات مفيدي بود... در مورد دعوت از بازيكنا اگه ممكنه توضيح بدين به بينندگان

- اِ... من اول از همه از لژيونرهامون دعوت كردم كه...كه... بيان توي يه ميتينگ بشينيم كه پشت هم باشيم ...و بهشون گفتم اين...اين قلب من هست كه الان از سينه ميكنمش بيرون و ميذارمش رو ميز كه ببينيد و ....ببينيد كه همش زلال هست و توش هيچي نيست...يعني توش هست يه چيزايي ولي فقط توش عشق هست... عشق به مردم و مي تپه همش... بچه ها هم سرشون رو خم كردن همونجا و نگاه كردن به قلب من و خوب كه دقيق شدن، ديدن كه مولكولهاي عشق دارن اين طرف و اون طرف وول ميخورن و اونا هم خيلي خوششون اومد از اين اكت من و اونها هم قلباشون رو يكي يكي به ترتيب قد كندن و گذاشتن رو ميز...خيلي صحنه ي دراماتيكي شده بود. راستش اگه ميتوني نگاه كني ميديدي كه ميز پر از قلب شده بود. اون وسط قلب من بود...اين ورش قلب سعيد... اون ورتر قلب آتيلا... اون ور ميز هم قلب پژمان و ميلاد بود...كنارشم قلب حامد و ....آقا رحمان و نك ....

- مجري با سرفه اي حرف آقاي سرمربي رو قطع ميكنه و ميگه: آقاي اي.قطبي اگه ميشه از موضوع جذاب قبلها رد شيم، چون وقتمون كمه.

- اوكي... خلاصه بعدش كرديم سر جاش قلبامون رو و نشستيم.

(چند لحظه ميگذره)

- خب، قلباتون رو سر جاش گذاشتين. بعد كار ديگه اي نكردين؟

- چرا كرديم...كرديم...

(باز چند لحظه ميگذره)

- خب آقاي اي.قطبي ميشه بگين بالاخره چي گذشت بين شما. به چه نتايجي رسيدين؟

- خب من با بچه ها خيلي حرف زدم و جداً از توي شكمم حرف زدم.... چون شما يه ضرب المثلي دارين كه ميگه حرفي كه از توي شكم بياد بيرون حتماً ميره تو شكم. و اين خيلي ضرب المثل فنتستيكي هست و من بهش ايمان كردم.
بله خلاصه من به حامد گفتم اينقدر گل نزن شيطون چشم ميخوري...بعد به كارتال گفتم كاپيتان چراغ تيمه سعي كن چراغ رو هميشه فتيله اش رو بكشي بالا. به پژمان هم گفتم تكل از پشت نكن چون ممكنه كارت قرمز بگيري...بعد به آتيلا يواشكي گفتم چون ممكنه همين روزا من رو از تيم بندازن بيرون من رو تو كارگاهشون كه تازه راش انداختن و شيرينش رو هم كسي نخورد، استخدام كنه...بعد به اشي بومبا گفتم كه زياد با مشي بومبا نگرده چون ممكنه كميته انظباطي گير بده بهش به خاطر اِ...اِ... ايلگال ريليشن... شما چي ميگين بهش؟

- رابطه ي غيرقانوني

- بله همون... بعد به سهند گفتم...

- ببخشيد آقاي اي.قطبي چون وقتمون رو به اتمامه... ميشه لطفاً بگين نتيجه نهايي اين جلسه چي شد بالاخره؟

- بله... نتيجه اين شد كه ما همه دوست داريم همديگه رو و دوست داريم دست بديم به هم و همديگه رو خيلي فشار بديم از ته شكم... و قلبمون براي هم مي تپه و همين كه قلب بتپه براي همديگه يعني كه تيم ما پيروزه.... تيم ما يه تيم با ديسيپلين و اينترنشناله... ما دوستش داريم.... قلبامون مي تپه همش...همه مي تپيم براش... تپش داريم خيلي... مي تپونيم همديگه رو... تاپ تاپ مي كنيم.... تاب تاب عباسي... الاكلنگ... هفت سنگ... وسطي... شادي بازي تماشا....

دوربين تلويزيون سريع زوم ميكنه روي مجري و اونم نيشش رو تا بناگوش باز ميكنه و رو به سوي بينندگان عزيز ميگه:
- خب خيلي ممنون از آقاي اي.قطبي عزيز كه وقتشون رو به ما دادن. ما خيلي دوست داشتيم بيشتر در خدمت ايشون باشيم اما متأسفانه وقتمون اين اجازه رو به ما نميده. خب، خدانگهدار تا فرصتي ديگه.

بعد دستش رو به طرف آقاي سرمربي دراز ميكنه. آقاي اي.قطبي هم بهش دست ميده و ميگه:
- مي فشارمت